تضادهای درون ماانسان ها
همیشه آنجایی که نیستی و به آنچه که دسترسی نداری را بیشتر دوست داری و خیال می کنی که بهتر از آن مکانی ست که هستی و یا آنچه که نیستی را بیشتر می خواهی . انسان جانداری پیچیده و شگفت انگیز است و هر چند کامل ترین آفریده ی هستی ست ، اما بنا بر همین تکامل و پیچیده گی ، نیازمند ترین جاندار هم هست . می گویند ، بسیاری در تلاشند ، تا کمبود ها یشان را با نشان دادن و یا حرف زدن و به رخ کشیدن آنچه که دارند ، جبران کنند . مثلن یکی که بویی از خوشبختی نبرده ، با لبخندی مصنوعی و همیشگی ، خود را به دیگران خوشبخت و راضی نشان می دهد . شاید بتوان این گونه تضادها را نه فقط در زندگی روزمره ، بلکه در دنیاهای مجازی – چون همین وبلاگستان – به خوبی مشاهده کرد . یکی نام وبلاگ خود را با طلا می آراید و در واقع تیره تر و بی ارزش تر از آهنی زنگ زده است و دیگری نام پادشاهی را بر می گزیند و در واقع ، گدایی بیش نیست . روانشناسی می گفت : « بسیاری از مردانی که ماشین های بزرگ می رانند ، جایی دیگر چیزی کوچک تر از دیگران دارند و این عقده را با راندن این گونه ماشین ها جبران می کنند . » شاید بسیاری از زنان که خود را با ظواهر و جلوه پردازی دلگرم می کنند ، بدین دلیل است که در باطن ناراضی اند و درونی غمگین دارند و این غم را با نشان دادن برونی زیبا می پوشانند . شاید . شاید برای بعضی از انسان ها این نظریه صدق کند . به نظر من در باره ی انسان و چراهای همه ی کردارهای او نمی توان ، نسخه ی کامل و کلی پیچید ، به جز فرمان هایی مسلم که در ادیان و فرهنگ های گوناگون ، به خاطر روشن بودن بازدهی آن کردار ، پسند یا نا پسند مشخص شده و خرد انسانی آن را تایید کرده - دزدی و تجاوز و کشت و کشتار نکردن و... - وانسان ها به این نتیجه رسیده اند که پیروی از این گونه هنجارها برای همه شان مفید است . اما همه ی مشکلات ، هیچ گاه حل شدنی نیست . همان طور که هیچ پزشکی نمی تواند ، با یک نسخه همه ی دردها ی بیماران را درمان کند . ما انسان ها ، امروزه ، شاید فقط هر بار بتوانیم یک ذره زندگی را آسان تر و یک گام از سختی دورتر کنیم ، هر چند که رنج زندگی ، چون هوای تنفسی زندگی برای زنده ماندن و زنده بودن است و تا زمانی که هستیم ، آن هم هست ، اما شادی های زندگی هم کم نیستند و نباید ناامید شد
از هنرمندان و شاعران و ادیبان جهان در این باره سخنان بسیاری می توان یافت . اینجا آلمانی ها مثلی پر معنا دارند : آنچه که یکی را خوشحال می کند ، به دیگری زیان می رساند. برای نمونه ، هر چه کارگر بیشتر حقوق در یافت کند ، کارفرما کمتر سود می برد، یا با تغییر یک قانون و اجازه ی یک کار که ممنوع بوده و دیگر نیست، عده یی خوشحال می شوند و عده یی ناراحت . در ادبیات خودمان از این گونه سخنان بسیار می توان خواند . اما آیا فقط دانستن واقعیتی تلخ و آن را به حال خود گذاشتن کافی ست و آن تلخی را شیرین می کند ؟ یا فقط ناراضی بودن و شاکی بودن از دردی ، آن درد را درمان می کند ؟
.
از هنرمندان و شاعران و ادیبان جهان در این باره سخنان بسیاری می توان یافت . اینجا آلمانی ها مثلی پر معنا دارند : آنچه که یکی را خوشحال می کند ، به دیگری زیان می رساند. برای نمونه ، هر چه کارگر بیشتر حقوق در یافت کند ، کارفرما کمتر سود می برد، یا با تغییر یک قانون و اجازه ی یک کار که ممنوع بوده و دیگر نیست، عده یی خوشحال می شوند و عده یی ناراحت . در ادبیات خودمان از این گونه سخنان بسیار می توان خواند . اما آیا فقط دانستن واقعیتی تلخ و آن را به حال خود گذاشتن کافی ست و آن تلخی را شیرین می کند ؟ یا فقط ناراضی بودن و شاکی بودن از دردی ، آن درد را درمان می کند ؟
.

0 Comments:
Post a Comment
<< Home