زبانی سبز

Monday, May 08, 2006

زندگی



گر نبود خنگ مطلي لگام
زد بتوان بر قدم خويش گام

ور نبود مشربه از زر ناب
با دو كف دست، توان خورد آب

ور نبود بر سر خوان، آن و اين
هم بتوان ساخت به نان جوين

ور نبود جامهء اطلس تو را
دلق كهن، ساتر تن بس تو را

شانهء عاج ار نبود بهر ريش
شانه توان كرد به انگشت خويش

جمله كه بيني، همه دارد عوض
در عوضش، گشته ميسر غرض

آنچه ندارد عوض، اي هوشيار
عمر عزيزيست، غنيمت شمار
شیخ بهائی
به نظر من اگر بسیاری از انسان های نا راضی امروزی ، این شعر شیخ بهائی را آویزه ی گوششان می کردند ، زندگی را جور دیگری می دیدند

0 Comments:

Post a Comment

<< Home