زبانی سبز

Friday, November 10, 2006

رهایی از خشونت

برای نوشتن حرف زیاد است ، مثل همیشه . اما نمی شود همه چیز را آزادانه نوشت . منظورم آزاد از خود خواهی ست .آزادی یعنی چه ؟ مگر می شود یک نفر در زندان نباشد و در بند ؟ آری می شود . آزادی یعنی آزاد شدن . آزاد شدن از تنفر ، از خشونت ، از انتقام گرفتن و رهایی از چنگ حیوان درون . خلاصه از همه ی آن چه که باعث نفاق و ناامیدی و نابودی می شود . جایی می خوانم : « من از همه ی آنها که این جورند متنفرم و حالم به هم می خوردو چندتا فحش هم نثار کسی شده. » پس از خواندن این مطلب با خودم می گویم ، چقدر ساده لوحانه می شود زندگی را دید . هر چیز که مناسب من و افکار من نیست را بد دانستن و خود را خوب دانستن . همیشه حق داشتن . با خودم می گویم ، خوش به حال این افراد . دست کم اگر کسی از آنان راضی نباشد ، خودشان که از خودشان راضی اند . کمی پس از آن با خود می گویم ، شاید هم این جور نیست و تنها در ظاهر خود را راضی نشان می دهند . دشنام دادن و توهین کردن ، به این آن و تفرقه ایجاد کردن ، کار آسانی ست و از هر کس بر می آید ، حتا از کودکی خودخواه ، اما پیوند زدن کار ساده یی نیست ، هر چند پیوندی ناگسستنی در جهان حاکم است ، اما عده یی ، یا آگاه یا نا خودآگاه به دنبال تفرقه اندازی وخشونت ودشمن جویی اند . هر باغبانی می داند که به ثمر رساندن درختی ، سالیانی طول می کشد و بریدن آن به راحتی انجام می گردد . کار روشنگران امروزساده نیست . جوری شبیه به آن شعراز مولویِ " دید موسی یک شبانی را براه... " به نظر من ، اگر امروز کسی خود ش را آگاه و روشنگر بداند و قصد کمک به خود و جامعه ی انسانی را داشته باشد ، باید نخست آزاد شود ، آزاد از خود و پول پرستی و اختلاف ایجاد کردن . در سربازی با کسی آشنا شدم که زبانی مخلوط از چند زبان صحبت می کرد و هیچ یک از زبان ها را هم درست بلد نبود - چوپانی بی سواد - ، اما همه او را می فهمیدند و او هم با همه کنار می آمد . از ترک ها می پرسیدم ، او آذری ست ؟ می گفتند ، نه . از کردها می پرسیدم ، او کردی صحبت می کند؟ می گفتند ، نه . فارسی هم که خودم بلد بودم و می دانستم که فارسی ِ فارسی صحبت نمی کند و فقط چند کلمه فارسی لابلای جملات به کار می برد .جالب بود که همه می گفتند : « او زبان خودش را حرف می زند ، اما ما می فهمیم و او هم گاهی ما را می فهمد . » واقعن هم همین جور بود . گاهی با انسانی آشنا شده ام که چندین زبان رایج دنیا را بلد است و هیچ کس همزبان او نیست ، حتا نزدیکانش . گاهی یک نفر مال و ثروت بسیاری دارد و خود را فقیر احساس می کند و ناراضی ست و در تکاپوی ثروتی بیشتر . گاهی یک نفر درآمد چندانی ندارد و شاد و خوشحال زندگی می کندو شاکر است . شاید اولی هنوز آزاد نشده است و دومی ، طعم آزادی را چشیده . در ظاهر می تواند هر کسی ، به خدا و به نظمی آشکار وپنهان ایمان داشته باشد و خود را عادل و با وجدان بداند ، اما در باطن چه خبر است را نمی توان به آسانی شناخت . شاید روزی دستگاه باطن شناسی هم ساخته شود ، فعلن که نیست . گمان کنم ، اگرکسی رها شود ، می تواند ، ظاهر و باطن خود را یکی کند و نیازی به نقش بازی کردن ندارد . پس به امید رهایی همه ی ما
.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home