زبانی سبز

Saturday, October 14, 2006

برای آن بزرگ


دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

بيخود از شعشعه پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند

چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

بعد از اين روي من و آينه وصف جمال
كه در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اين‌ها به زكاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده اين دولت داد
كه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

اين همه شهد و شكر كز سخنم مي‌ريزد
اجر صبريست كز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود
كه ز بند غم ايام نجاتم دادند

0 Comments:

Post a Comment

<< Home