سایبان آرامش ما ،ماییم
در هوای دو گانگی ، تازگی چهره ها پژمرد
بیایید از سایه - روشن برویم
بر لب شبنم بایستیم ، در برگ فرود آییم
و اگر جا پایی دیدیم ، مسافر کهن را از پی برویم
...
سهراب سپهری
گوش کن چی می گم ! انسان ها یکسانند . یعنی در هر جامعه یی ، هر کجا که بگردی ، نمونه های شبیه به هم پیدا می کنی . همه جا تندرو و خشونت طلب ، همه جا عاصی و یاغی ، همه جا هنرمند و دانشمند ، همه جا کارگر و کارفرما ، همه جا قانون شکن و قانونمند ، همه جا خداپرست و خودپرست و خلاصه همه جا ، نمونه هایی از انسان هایی که در جوامع دیگر ، به شکل و شمایل دیگر وجود دارند را پیدا می کنی و پس از آشنایی ِ بیشتر ، می بینی که فلان دزد با آن دزدی که دیده بودی ،در عمل تفاوتی ندارد . یکی آفتابه می دزدد و یکی بانک می زند . عمل دزدی ست ، مقدار تفاوت دارد . خشونت طلب و زور گو ، چه به همسر و کودک خود زور بگوید و آنها را بزند و چه به کارگران شرکت و کارخانه اش و چه به همکارانش ، در زورگویی و خصلت ِ او تفاوتی نیست ؛ فقط در بازدهی و واکنش کار او تفاوت دیده می شود . من همه ی دنیا را نگشته ام و خصوصیات شخصی همه ی انسان ها را هم نمی شناسم ، اما در همین چند کشور و چند شهر و چند روستایی که زندگی کرده ام ، با آدم های زیادی سرو کار داشته ام و همیشه ، نمونه هایی راکه جایی دیگر می شناختم ، در موقعیت و مکان دیگری هم تجربه کردم . شاید به دلیل کاری یا شاید به خاطر علاقه ی شخصی خودم و شاید به دلیلی دیگر که نمی دانم چه بوده و هست ، با انسان های بسیاری از همه ی اقشار و با فرهنگ های گوناگون آشنا شدم – هر چند کوتاه – و در همه شبا هت هایی یکسان دیده می شد . به نظر من همه جا ، آن انسان هایی که نوعی به تعادلی نسبی رسیده بودند ، موفق تر بودند . در اتوبان زندگی هم چون اتوبان رانندگی ، چه تند ِتند برانی و چه آهسته ی آهسته ، یک جورایی ، باعث تصادف می شی ، پس همیشه اعتدال داشته باش ! این به این معنی نیست که همیشه کورکورانه دنباله رویی کنی ، نه . این بدین معناست که با امواج زندگی و بر امواج شنا کنی ، تا زیر آب نری و خفه نشی . البته زبانی و تنها به حرف و با واژه ، پایبند بودن به این اعتدال آسان به نظر می رسه ، ولی در زندگی ، تعادل و آگاهی به ضرورت آن و عمل به آن ، کار ساده یی نیست ، بویژه یرای انسان مدرن ِ امروزی ، با امکانات امروزه . یک نفر را می شناختم که آنچنان ، دو آتشه ، کمونیست بود و در این دید تندرویی می کرد که حتا زندگی شخصی اش به هم ریخته بود و چیزی خصوصی دیگر نداشت . پس از در هم پاشیدن ِ بلوک شرق ،همان فرد کاسب و سرمایه دار شد و به دوسال هم نکشید که شاید ده تا رستوران باز کرد و شبانه روز در پی کاسبی بود و بیشتر کارگرانش از دست او نا راضی بودند . آخرین بار که او را دیدم ، ورشکست شده بود . از کمونیست دو آتشه ، به سرمایه دار سودجو تبدیل شدن از دید بسیاری از آدم هایی که او را می شناختند ، عجیب بود . اما در واقع هیچ چیز شگفت نبود و کار و مرام و نوع دید او یکی بود ، فقط اهدافش تغییر کرده بود
.

0 Comments:
Post a Comment
<< Home