پادگان یا دانشگاه ؟
دانشگاه پادگان است ؟ دانشگاه مکانی برای یادگیری و آموزش و بحث و مناظره است . اگر در دانشگاه بحث و جدل نباشد ، پس کجا ؟ در پادگان ووقت کشیک ِ شب ؟
در هر عصیانی می توان ، با بینشی کریم و عیب پوش ، سود ی و نکته ی مثبتی یافت و در هر جنبش صلح جویانه می توان ، با بینشی عیبجو ، رد پایی از نا امنی و آشوب دید . برداشت انسان از خود انسان سرچشمه می گیرد . انسان قادر است که در ظلمت و سیاهی ِ شب با دیدن ستارگانی درخشان به روشنایی و رسیدن ِ سپیده خشنود باشد و قادر است در روز روشن و در زیر نور خورشید ، به تیره گی ِ شب بیندیشد و با بستن چشم ها ، خود را در تاریکی ببیند و در انتظار پگاه بسر ببرد . همیشه کسانی هستند که در آرام ترین مواقع ِممکن به دنبال خشونت و نفرت و خونریزی اند و همیشه هم افرادی در بحرانی ترین مراحل ِ زندگی در پی آرامش ِ دیگران و گستردن ِ آن هستند ، حتا "واژه " که در آغاز خدا ی گونه بود ، را می توان چنان آلود که جز ویرانی و تخریب چیزی نیافریند . در همین وبلاگستان که چون پنجره یی به درون اذهان است ، می توان دید که چه ها در اندرون می گذرد . چگونه می تواند یک نفر که از آزادی و ارزش ِ انسان دم می زند ، با خوشحالی از سوزاندن کتابی و دفتری بنویسد - حتا اگر کتاب تعبیر ِ خواب ِ مادر بزرگ خرافاتی اش باشد - و خود را حامی روشنگری بداند . در وبلاگی می خوانم که به دختر ِ دانشجوی جوانی که از حقوق ِ خود دفاع می کند ، در کامنتی ، یکی برایش می نویسد : نوبت تو هم می رسد . تو را هم می کشیم . بعد هم با نام بسیجی ِدوست ِ مردم ِ ایران زیر آن کامنت را امضا می کند . دوست مردم ِ ایران که به یکی از همین مردم می گوید ، تو را می کشم !!! براستی که نمی دانم چه بر سر ِ مردم آمده . ای کاش می توانستم ، از لب یار و باده و جام بنویسم و از شرابی مردافکن ، تا یکدم بیاسایم . می خواهم ، اما نمی شود . یعنی کار دگر یاد نداد استادم. او که تقسیم کرد ، این سهم من شد و تغییر آن دست من نیست ؛ همان گونه که گذشت و تغییر فصول بدون دخالت انسان رخ می دهد . البته شاید چیزهایی هم باشند که در دست انسان اند : دوستی و محبت و نفرت و خشونت و وو . به گمانم ، گسترش و پیشگیری ِ اینها در دست انسان باشد
در هر عصیانی می توان ، با بینشی کریم و عیب پوش ، سود ی و نکته ی مثبتی یافت و در هر جنبش صلح جویانه می توان ، با بینشی عیبجو ، رد پایی از نا امنی و آشوب دید . برداشت انسان از خود انسان سرچشمه می گیرد . انسان قادر است که در ظلمت و سیاهی ِ شب با دیدن ستارگانی درخشان به روشنایی و رسیدن ِ سپیده خشنود باشد و قادر است در روز روشن و در زیر نور خورشید ، به تیره گی ِ شب بیندیشد و با بستن چشم ها ، خود را در تاریکی ببیند و در انتظار پگاه بسر ببرد . همیشه کسانی هستند که در آرام ترین مواقع ِممکن به دنبال خشونت و نفرت و خونریزی اند و همیشه هم افرادی در بحرانی ترین مراحل ِ زندگی در پی آرامش ِ دیگران و گستردن ِ آن هستند ، حتا "واژه " که در آغاز خدا ی گونه بود ، را می توان چنان آلود که جز ویرانی و تخریب چیزی نیافریند . در همین وبلاگستان که چون پنجره یی به درون اذهان است ، می توان دید که چه ها در اندرون می گذرد . چگونه می تواند یک نفر که از آزادی و ارزش ِ انسان دم می زند ، با خوشحالی از سوزاندن کتابی و دفتری بنویسد - حتا اگر کتاب تعبیر ِ خواب ِ مادر بزرگ خرافاتی اش باشد - و خود را حامی روشنگری بداند . در وبلاگی می خوانم که به دختر ِ دانشجوی جوانی که از حقوق ِ خود دفاع می کند ، در کامنتی ، یکی برایش می نویسد : نوبت تو هم می رسد . تو را هم می کشیم . بعد هم با نام بسیجی ِدوست ِ مردم ِ ایران زیر آن کامنت را امضا می کند . دوست مردم ِ ایران که به یکی از همین مردم می گوید ، تو را می کشم !!! براستی که نمی دانم چه بر سر ِ مردم آمده . ای کاش می توانستم ، از لب یار و باده و جام بنویسم و از شرابی مردافکن ، تا یکدم بیاسایم . می خواهم ، اما نمی شود . یعنی کار دگر یاد نداد استادم. او که تقسیم کرد ، این سهم من شد و تغییر آن دست من نیست ؛ همان گونه که گذشت و تغییر فصول بدون دخالت انسان رخ می دهد . البته شاید چیزهایی هم باشند که در دست انسان اند : دوستی و محبت و نفرت و خشونت و وو . به گمانم ، گسترش و پیشگیری ِ اینها در دست انسان باشد
.

0 Comments:
Post a Comment
<< Home