زبانی سبز

Thursday, April 19, 2007

نا خود آگاه

در هر جامعه یی و در هر دوره یی ، عده یی که از اوضاع و رخداد های زمان خود ناراضی اند و جوری قصد اعلام این نارضایتی را دارند ، به دو گونه این کار را انجام می دهند ، یا باخشونت و هرج و مرج طلبی ، یا به شیوه یی متمدنانه و انسانی تر و از طریق راه های قانونی . از آنجا که انسان های عاقل و بالغ ،در هیچ جامعه یی ، هواخواه راهبرد اولی نیستند ، پس راه حل دومی ، چون سنجیده تر و خردمندانه تر است بیشتر به کار گرفته می شود، هر چند نتایج آن تند وتیز نیست ، اما کم هزینه تر و انسانی تر است . حالا اگر در جامعه یی که مدعی تمدن و عدالت است ، با ناراضیانی که راه دوم را انتخاب می کنند ، چون آشوبیان ِخشونت گرا برخورد شود ، یک جای کار می لنگد و حرف دارد . برای نمونه : دو گروه کارگری ، یا دانشجویی در کارخانه یی ، یا دانشگاهی ، از اوضاع ناراضی اند و قصد نشان دادن آن را دارند و گروه اول اعتصاب می کند و در بلبشو ، ماشین های کارخانه را خراب و در و پنجره ی دانشگاه رامی شکند و گروه دوم روبروی کارخانه و یا به صحن دانشگاه رفته و آرام و بدون درگیری تحصن و اعتصاب . خب اگر کارفرما ، یا رییس دانشگاه بیاید و هر دو گروه را بیرون کند ، یا هر دو گروه را به توافق دعوت کند و تفاوتی میان نوع اعتراض آنها نبیند، اینجا عمل این مدیر نمی تواند درست و منطقی باشد . این کردار همان تر و خشک با هم سوزاندن است و دود آن به چشم رفتن و بی عدالتی ست . هر چند روشن کردن درست و نا درست ، در موارد و موقعیت های گوناگون ، بنا بر پیشینه و آینده ی مربوط به آن کردار است و تصمیم ، همیشه آسان و ساده نیست ، اما در این نمونه ی ذکر شده ، چندان پیچیده نیست و می توان نادرستی آن را دید و زیاد نباید به دنبال توجیه و تفسیر بود . چرا مبحث حقوق و قضاوت ، یکی از پیچیده ترین مباحث جامعه ی انسانی ست ؟ چون هر قاضی عادلی می داند که برای داوری و قضاوت ، نخست باید مو را از ماست بکشد و مطمئن ِ مطمئن باشد و سپس قضاوت کند . این دقت و موشکافی ، کار قضاوت را در جامعه ی انسانی پیچیده می کند و نمونه های بسیاری بوده که رای دادگاهی ، پس از شناخت بیشتر از واقعه و تفاوت عملکرد مجرمان ، تغییر کرده . به هر حال : نمی دانم چه شد که امروز دراین نوشته به این موضوع پرداختم ، دلیل آن در ضمیر خود آگاه را نمی دانم ، اما می توانم دلیل مطرح شدن آن در ضمیر ناخودآگاه را حدس بزنم ، البته چون آن قسمت از مغز انسان ، همانطور که از نامش هم پیداست ، آنقدر ها با قسمت آگاه و با منطق و دلیل کاری ندارد ، تنها می شود حدس زد ، آن هم حدسی نا خود آگاهانه ، که البته با ناآگاهانه فرق دارد ، چراکه بسیاری از چیزها را که انسان آگاهانه فرض می کند ، از نا خود آگاه نشات می گیرد .این گفته ی من نیست و از خودم در نیاورده ام ، پزشکان و کارشناسان این را می گویند ، نه من
.

Tuesday, April 03, 2007

قفسِ ِ واژگان

یک زن کانادایی ـ به گمانم ـ سال ها در تبت ، در غاری تک و تنها زندگی می کرد ، تا آنکه روزی ماموران او را یافتند و چون دیگر ویزا نداشت ، او را از آنجا بیرون کردند و به کشورش بازگرداندند . در فرودگاه خبرنگاران از او پرسید ه بودند که در این سال ها چه به دست آوردی؟ او گفته بود « سوال شما درست تر است ، اگر بپرسید ، در این سال ها ، از چه گذشتم و چگونه یاد گرفتم ، همه چیز را رها کنم .» انگار که زندگی بدی نداشته و به دلخواه این تصمیم را گرفته بوده ، تا کمی به در درون خود بجوید . انسان ، خواه نا خواه در گیر و مشغول است و در بند مشکلاتی . و چه خوب است ، تا آنجا که می تواند رها شود . رها از طمع و خود خواهی ، رها از خود بزرگ بینی . کار آسانی نیست ، اما شدنی . چندبار در زندگی انسان هایی را دیده اید که با آنچه که دارند و با آنچه که قسمت و نصیب شان شده ، راضی باشند ؟ من که انسان های از خود گذشته زیاد ندیده ام ، آنهایی را که می شناختم هم دیگر در بین ما نیستند. از خود گذشتن ، زبانی راحت است ، اما با همه ی وجود به آن جایگاه رسیدن ، چندان ساده نیست . مثل بسیاری که حرف های زیبا و متین می زنند و در عمل جور دیگری هستند . به راستی که یک زبان و یک دل شدن کار آسانی نیست . خوشا به حال آنان که خود را از این تضاد رها کرده اند و یگانه شده اند ، آنان که ریا و تزویر را از خود دور کرده اند . در چنین مواردی می توان ، تفاوت میان انسان ها را شناخت . براستی که زندگی پیچیده دانشگاهی ست ، بی کنکور.چه انسان های بزرگی ، پر ارزش ترین سرمایه ی خود ـ جان شان ـ را هم حتا رها کردند ، یا اندام و تندرستی شان باختند و چون عاشق بودند ، بی نام مانده اند و چه انسان هایی برای از دست دادن یک کیف پول ، به زمین و زمان دشنام می دهند و زندگی را تیره می بینند ، یا با نوشتن و خواندن چند سطر ،خود را عالم دهر می بینند و انتظار دارند که همه به آنها احترام بگذارند. هر چند انسان ها در اصل یکی اند، اما تفاوت در مرام ، بیکران است . یک نفر مثل من که هیچ کاره است و پست و مقامی ندارد، اگر بی ادعا باشد و بی انتظار ، می تواند ، نظاره گر خوبی شود ، البته اگراز خود خواهی و خود بزرگ بینی رها شده باشد . قصد تعلیم ندارم ، چراکه چیزی برای تعلیم در چنته ام نیست و شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم . گاهی نظری و آرزویی دارم و ذره عشقی که در این نوشتار ها پُر گفته می شود و دیگر هیچ . اگر گفتار و نوشتارم ، اصولن ، چندان با وقایع و رخدادهای تازه ی ایران و جهان کاری ندارد ، نه به این خاطر که برایم مهم نیست ، بلکه چون برایم مهم است هیچ در این موارد نمی گویم ، تا زیانی نرسانم و با ابراز نظری چوبی لای چرخی نکنم، به هر حال امیدوارم که گزندی به مرز و بوم کشور و مردم نرسد . باشد که یزدان پاک خواسته و دعای این بیگانه ی سرگردان را بپذیرد
.

Wednesday, March 21, 2007

بهاران خجسته و نوروز پیروز


امیدوارم که نوروز ـ این جشن باستانی ـ به همه خوش بگذرد و سال پربار و نیکو وسودمندی داشته باشید و زندگی را آگاهانه تر بگذرانید و پس از به خود رسیدن و شناخت بیشتر خود ، دیگران را هم فراموش نکنید . امیدوارم ، هر کس که جوری در تنگنایی گرفتار شده ، در این سال و به زودی رهایی پیدا کند . امیدوارم که رابطه ی هیچ کس با آفریدگار خدشه نپذیرد وسٌست نگردد و هیچ کس نا امید نشود ـ هر کجا که هست و در هر موقعیتی که به سر می برد . سال خوبی داشته باشید و تندرست و پاک دل بمانید . امیدوارم که نسل جوان ایرانی به آینده خوش بین تر شود و بداند که همیشه می توان چیزی برای شکوِ ه پیدا کرد ، همان گونه که می توان روزنه ی امیدی یافت . موفق باشید و نیازمندان و فقرا و بیماران را از یاد نبرید، که گه پشت به زین است و گه زین به پشت
.

Saturday, February 17, 2007

به یاد ایران

خوشا شیراز و وصف بی مثالش
خداوندا نگهدار از زوالش
ز رکناباد ماصد لوحش الله
که عمر خضر می بخشد زلالش
میان جعفر آباد و مصلی
عبیرآمیز می آید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بجوی از مردم صاحب کمالش
که نام فند مصری برد آنجا
که شیرینان ندادند انفعالش
صبا زان لولی شنگول سر مست
چه داری آگهی چون است حالش
گرآن شیرین پسرخونم بریزد
دلا چون شیرمادر کن حلالش
مکن از خواب بیدارم خدارا
که دارم خلوتی خوش با خیالش
چرا حافظ چو می ترسیدی از هجر
نکردی شکر ایام وصالش
حافظ شیرازی
این روز بد جوری به یاد ایران افتاده بودم . این غزل حافظ را که خواندم ، یک جورایی آن حس پر نیرو تر شد و دیدم کسی بهتر از حافظ برای شهر و دیارش چیزی نسراییده و این شعر را به یاد از میهن ، اینجا گذاشتم . البته می دانم که شیراز و ایران کنونی با شیراز دوران حافظ یکی نیست ، اما شاید بعضی از توصیفات هنوز همانطور مانده . البته به نظر من این غزل جزو شاهکارهای حافظ نیست ، اما در هر حال غزلی زیباست ، هر چند با مضمونی ساده . امیدوارم که عمری باشد و روزی ، باردگر بر مزار حافظ گذر کنم . فعلن که دور از وطن روزگار سپری می شود و همه چیز دورادور
.

Sunday, February 11, 2007

گذشته یی که دور نیست

شنیدی چی شده ؟ حمید تیر خورده . فردا : « شنیدی که چه خبره ؟ پدر و مادر علی به بیمارستان رفتند و جنازه اش را تحویل شان ندادند». فردا و فردا های دیگر :« از ناصر چه خبر ؟ » « خمپاره دم سنگرشان منفجر شد. مثل اینکه نابینا شده . » « کامران رو مین رفته و عباس شیمیایی شده. » چه ها که انسان در این پنج روز عمر تجربه نکرده !!! دوستی به شوخی می گفت « ما با قطار اشتباهی به دنیا آمدیم .» به او گفتم : « نه این جور نیست . قطار ما و نوبت ما این بود و درست و نادرست ندارد. زندگی همین است و خوشحال باش که زنده یی و قطار رسیده. » در این که به چه دلیل و با چه برنامه یی ، چه چیز رخ می دهد ، همیشه و برای همه به تمامی روشن نیست ، اما هنگامی که رویدادی در زندگی به انجام می رسد ، تو هم در آن درگیری و خواسته و نا خواسته ، جزیی از آن . انسان در حد ادراک طبیعی اش ، فهم می کند وتنها انسان نادان ، آن چه را که درک نمی کند منکر می شود و می خواهد با دلیل و برهان به دیگران هم ثابت کند که آن چه که نمی فهمند و درک نمی کنند ، وجود ندارد . مثلن ، بر روی پوست بدن یک یک ما میلیاردها موجود زنده سرگرم به زیست اند و ما با ادراک طبیعی خود قادر به دیدن آن ها نیستیم ، اما این به دان معنی نیست که آن ها نیستند . یک نفر که در بیولوژی تحصیل کرده ، بارها زیر میکروسکوپ ، این موجودات را دیده و مطمئن است که آنها هستند و فقط با چشم مسلح آن ها را می بینیم . امروزه فیزیک مدرن از تئوری استرینگ و دنیای پارالل ووو حرف می زند و درباره ی عوالم و امکانات موجودی بحث می کند که حتا برای انسانی تحصیل کرده هم شاید کمی شبیه به دنیای خیال و فانتزی به نظرمی رسد و عجیب و غریب ، اما برای یک فیزیک دان ، عادی ست . سال ها پیش ، دوستی ـ با آن که اهل ادب بود ـ می گفت : « من از شعر نو خوشم میاد ، اما شعر بی و سرو ته سپهری را نمی فهمم . این ها چیه که او گفته ؟ » آن روز پاسخی برای او نداشتم ، اما چند ماه بعد ، در نوشته ی فیلسوفی پاسخی زیبا برای او یافتم : اگر نوشته یی با مغزی بر خورد کند و صدای پوکی بدهد ، همیشه نوشته پوک نیست و گاهی هم آن مغز پوک است . امروز شاید یکی از ما ، بنا بر تجربیات ناخوشایند و تلخ اش ، تنها خاطراتی جانسوز از روزهایی که سال ها پیش بر ما گذشت و شاهدش بودیم ، به خاطر داشته باشد و هنوز در پی انتقام باشد و یکی هم خاطراتی نوستالژیک از آن و یکی هم با وجد و شادی از آن روزها یاد کند ، اما این ها برداشت های خاصی هستند ، و همه ی آن چه که بوده نیست . آن رخ داد به انجام رسید و گذشت و لحظه یی شد ، در تاریخ . گذشته ی خود را انکار کردن و سفسطه ، شبیه به انکار خانواده و نیاکان است و بی ریشه گی پدید می آورد و در گذشته ماندن هم سکون و ایستایی . انسان هشیار خود را از بغض و کینه و انتقام و خود خواهی و توهم رها می کند و می کوشد، فکت ها را بدون پیش داوری ، برای پیشرفت و پیشبرد خود و دیگران به کار گیرد ، یعنی کوشش می کند ، از تاریخ بیاموزد ، نه به آن بیاویزد . همه ی این نهضت ها و جنبش ها ی گذشته و انقلاب ، برای چه بود ؟ مگر نه برای عزت و پیشرفت وسربلندی و جایگاهی شرافتمندانه ؟ پس چرا خود و آن را انکار می کنیم ؟ هیچ انسانی بی خطا نیست ، همان گونه که در هر انسانی می توان ، نکاتی نیکو یافت . اما اگر کسی یک سویه گذشته و حال و آینده ی خود را بنگرد ، هیچ گاه نمی تواند نکات مثبت و خطاهای خود را بپذیرد و در خود بینی ،یا خود خوری درجا می زند و به آگاهی نزدیک نمی شود و از واقعیت دور. و در دایره یی بسته سرگردان . و حتا اگر نقطه ی پرگار وجود هم که شود ، عشق داند که... به هر حال قدر این زندگی را داشته باشید و شاکر
.

Wednesday, January 17, 2007

مقصر کیست ؟

بحث بر سر درگیری نژادی و ملیتی و قومی و فرقه یی نیست ، بلکه جدال تحجر و تحول است. بحث بر سرعدالت و قانون گرایی ست . بحث انسانیت وجایگاه امروز انسانی ست . تاریخ بشررا که بنگری ، همیشه این مبارزه بوده . از آن روزها که بشر در غارها و روی درختان و در گودال ها می زیسته ، تا به امروز . همیشه دادگر و دادخواه با زورگو و بیدادگر در گیر بوده . رویدادهای همین چندهزاره ی گذشته را می توان با سند و مدرک ، در موزه ها و بایگانی ها و کتابخانه ها و دانشگاه ها دنبال کرد . همان گونه که نمی توان ازپیشرفت دانش و فلسفه جلوگیری کرد وراهش را برای همیشه بست ، همان جور هم دادخواهی و دادگری را نمی توان از ضمیر و وجود انسان زدود و پاک کرد . انسان ماشین و کامپیوتر و دستگاهی بی جان نیست که بنا بر ساختار و برنامه یی کار کند و روزی از کار بیفتد . انسان کاوشگر و جویا و پویاست و رنج وزجر کشیده و دردشناس و عاشق . انسان امروزی ، انسان سد سال و هزار سال پیش نیست ، اما یکی از خصو صیاتی که در او بی تغییر مانده ، جستن خویش و آرامش درونی و برونی ست . می توان چشم ها رابست و نگاه نکرد ، می توان خود را نا شنوا وانمود ، می توان صبح به صبح ، در آیینه نگاه کرد و به خود گفت ، راست می گویند ، تو نمی دانی و گیجی . اما آنچه که رخ می دهد ، در جریان است و منتظر اجازه ی من و تو نیست و راه خود را می پیماید . ما ، خواه نا خواه در این مسیر همراهیم و درگیر. و هر کس در حد درک و فهم و توانش ، تاثیر گذار ،چه گیج باشد و چه نه . می توان پنداشت که روند انسان و زندگی ، راه خود را می پیماید و به من وتو - که از عوامیم و بی زور - ، وابسته نیست . از سویی دیگر اما ، می توان پذیرفت که ، همان جور که تلاش هر انسان در زندگی خود ، بازدهی شخصی و منحصر به آن فرد را دارد، در سطح جامعه ی جهانی هم ، کردار تک تک انسان ها ، در این روند عمومی و جهانی بی تاثیر نیست وهمه در بهبود و بدبود و سود و زیان عموم درگیر. این حقیقتی ست که شاید همه کس را خوش نیاید ، اما واقعی ست . مثلن ،اگر در شهری ده ها هزار خودرو تردد کنند و آلودگی هوا یکی از مشکلات بزرگ آن شهر باشد ، شاید بتوان بنا به نوع و مقدار سوخت خودروها - که گوناگون و کم و زیادند - گفت ، که فلانی و فلانی ، در این آلودگی سهم اصلی را دارند و خودروی ما خوب است و ایجاد آلودگی نمی کند ، اما واقعیت اینجاست که هر ده هاَ هزار خودرو در این کار سهیم اند و آلودگی هوا مشکلی ست ، برای همه ی مردم شهر . در موارد دیگر زندگی هم می توان از واقعیات آگاه بود و پی مقصر و بی گناه نگشت و راستی را پذیرفت. ثقصیر را بر گردن این و آن انداختن ، ساده ترین کار است و آسان . چندان آسان که در میان کودکان ، یکی از رایج ترین راه حل هاست . اگر در هنگام بازی ، چیزی بشکند و مادر ، یا پدر سر برسد ، تند شنیده می شود که تقصیر من نبود ، او هٌل داد ، یا لنگ بست ،هر چند گاهی هم این بیان راست باشد ، اما اگر والدینی ، آگاهانه با این مرام برخورد نکنند ، این عادت در بزرگسالی هم ادامه پیدا می کند و کودکان ، در بزرگسالی هم به دنبال چیزی ، یا کسی می گردند ، تا او را مقصر بدانند و خود را بی گناه ، جلوه دهند . در صورتی که انسان هشیار و آگاه و خود شناخته از این گونه داوری ها پرهیز می کند و خود را پاک و بی گناه نمی داند و در پی مقصر اصلی نیست و می داند که هر کس می تواند در گمراهی همراه باشد
.

Thursday, December 21, 2006

دورانی نیکوتر

امیدوارم که شب یلدا ی خوبی داشته باشید و تولد حضرت عیسی هم به همه ی مسیحیان ایران و جهان خوش بگذرد . اینجا بعضی ها می گویند که روز تولد عیسی دقیق مشخص نیست و چون آیین و مراسمی باستانی به نام جشن نور - احتمالن همین شب یلدا - در این روزها مرسوم بوده ، تولد عیسی مسیح را با این جشن سر هم کرده اند و جشنی باستانی را با تولد پیامبر دین نو - در آن دوران نو - پیوند زده اند و هر دو مانده . یک جورایی نام آیین ها تغییر می کند ، اما خودشان می مانند . در ایران هم همین طور . شب یلدا میترایی بوده و دوران زرتشت را گذرانده و هنوز هم بر جا مانده . به هر حال آیین ها یی که هزاران سال عمر دارند ، حتمن بد نبوده اند ، وگرنه فراموش می شدند . انسان که قدرت فراموشی بزرگی دارد و هیچ کاری راحت تر از فراموشی رخ نمی دهد . آخرین کشور مستعمره کی آزاد شد ؟ خیال نمی کنم کسی هنوز دولت استعمارگر و کشورمستعمره را به یاد داشته باشد . ملتی کشته و جنگ و ویرانی را تحمل می کند ، تا آزاد شود . چند دهه در این مسیر طی می کند و همان ها که از آزادی اش جلوگیری می کردند ، می آیند و برای شان از آزادی می گویند و می خواهند به گفته ی خودشان آزاد ِ آزاد شان کنند . چون می دانند که مردم فراموش کارند . البته چیزهایی هم هستند که می مانند و تنها تغییر نام می دهند . مثل همین جشن ها، یا نیاز بعضی ها به سلطه گری بر ضعیفان ، هر روز به نامی . کشوری در یک سده بیش از پنجاه جنگ را به نام دمکراسی آغاز می کند ودر یکی شکست می خورد و پس از چند دهه به همان جا که شکست خورده می رود و با ترفندی دیگر آن جنگ باخته را با نامی دیگر می برد . به راستی که انسان موجود پیچیده و ساده یی ست. در زندگی ، گاهی رویدادی اتفاقی آگاه می کند و گاهی تلاش و کوشش خود . با دوستی در " پائولس پلاتس " فرانکفورت نشسته بودیم و از خوبی های آزادی حرف می زدیم که یکمرتبه چشمم به نوشته یی بر سنگ یادبودی افتاد . همه ی زحمت ها و کشته ها و درگیری های تشکیل نخستین پارلمان آلمان را ثبت کرده بودند وآن یادبود ، جوری به بی خبرانی چون من می گفت که قدر این آزادی را داشته باش که خون عزیزانی برای اش پرداخت شده . اتفاقی آن جا نشسته بودیم . اما به این آگاهی رسیدیم . یا نوشته ی دیگری که نمی دانم کی و کجا خواند م : بله ، زندگی زیباست ، اگر که گرسنه نباشی . امیدوارم و می دانم که گرسنگی و تبعیض و زورگویی ، روزی به تاریخ می پیوندد و دورانی نیک تر آغاز می شود، چرا که بدون عدالت ، هیچ نظامی پایدار نیست . امیدوارم که این تعطیلی های ایام عید مسیحی به همه ی ایرانیان بیرون از کشور خوش بگذرد و زیاد به خرج نیفتند . مثل من که مسلمانم ، اما در این روزها ، در هدیه خریدن ، با همه ی دوستان و آشنایان مسیحی همراهم . تعطیلات از پس فردابر همه خوش و سال نو میلادی را با تندرستی آغاز کنید