قانونی جاودان
همان گونه که در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را می خورد ، همان جور هم در زندگی نوشداروهایی هست که طراوت می بخشد و روح و جان را درمان می کند . در هستی نظمی ست که تنها با اندیشه و عقل و درایت ِ سرسری ، به تمامی قابل فهم نیست . نظامی که قدرتش ، بسیاری را چنان جذب می کند وبه جایگاهی از کمال وآگاهی و بیداری می رساند که پرده بر می افتد و پی می برند آن راز را . قانون و نظمی که ثانیه یی بی آن ، همه ی جهان از هم می پاشد. نظمی خفته و بیدار ، پنهان و آشکار . این نظم ، همان است که لاک پشتی را پس از سال ها دریانوردی ، هنگام تخم گذاری ، به مکانی که سر برون آورده باز می گرداند و پروانه یی ظریف ، با بال هایی نازک را هزاران کیلومتر ، به پرواز در می آورد و از میان باد و توفان و تگرگ می گذراند و سالم به مقصد می رساند . همان نظمی که به انسان اندیشیدن آموخت . نظمی که دل های میلیون ها انسان را ـ جدا از ملیت و حزب و دین ـ در موردی به هم پیوند می زند و نظرها شان یکی می شود و همه در شگفت ، پی توضیح و توجیه این کنش اند و هر کس از ظن و در قدر خود پاسخی می یابد . چیزی که چون هنر تعریف شدنی نیست و تنها ، دیدنی و شنیدنی و لمس کردنی ست . قوانینی نانوشته و همیشه بوده . مثلن ؛ هیچ انسان خردمند و عاقلی نمی تواند بیدادی بر انسان دیگری را ببیند و بدون واکنش بماند . البته امروزه موج اطلاعات آنچنان سترگ است که نمی توان از همه ی رویدادها باخبر شد و گرفتاری های جهان ِ مدرن چندان مجالی برای تفکر بر جای نمی گذارند ، اما از سویی دیگر ارتباطات چنان به هم گره خورده که می توان از خانه با همه ی دنیا درد دل کرد و از روزنه یی با جهانیان در تماس بود .اگر انسانی خود را از تعصب و خود بزرگ بینی و کوردلی برهاند ، می تواند کلیت هستی را با چشمانی بازترو با بینشی فراخ تر بنگرد و خود را کمی از طمع و غریزه برهاند و دیگران را رقیب و حریف و طعمه نبیند و زندگی و نیروی خود را هدر ندهد و پی ایراد نباشد و بپذیرد که زندگی چون سیبی ست که باید با پوست گاز زد و خورد . و آگاه تر می شود و می پذیرد که دیروز و امروز و فردا ، در لحظه است و اکنون . و اگر امروز را از دست دهد ، دیروز را هم از دست داده و فردا را هم از دست می دهد . پس باید رها شد از خشم و تنفر و کینه و حسد و کوته بینی . و خود را از بردگی ِ تن رهانید و خود ِ درون ِ خود را باور کرد
.
.