زبانی سبز

Monday, September 18, 2006

من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد

و دنیا را نمی فهمم ، وقتی اخبار ِ مرگ و میر و کشت و کشتار و اعدام و زندان و ناآرامی را می شنوم و می بینم و تجربه می کنم . من خوشحال می شوم ، اگر آفتاب بتابد و پیرامونم را وجد و شادی فراگیرد ، نه غم و اندوه . روح من بیکار است . حلزون و شاپرک و زنبورهایی که در هقته ی گذشته دیده و برگ درختان را می شمارد و من دقیقه ها یی که گذشت و نغمه های فاختگان و دیگر پرندگان را که شنیدم . من زیاد نمی فهمم ، اما می دانم گرسنگی و شرمندگی چیست . درد را مزه کرده ام و می دانم که درد ِ جسمی سخت است ، اما بهتر می دانم و خوب می فهمم که بی آزارترین درد است و کمترین رنج . من کم دانشم و نمی توانم موشکی هوا کنم ، تا سری به مریخ بزند و برگردد ، اما می دانم که ماه و خورشید و فلک برای جه در کارند - یا شاید هم خیال می کنم که می دانم . مثلن نمی فهمم چگونه کاری با دیالوگ و گفتگو بین دو انسان آغاز می گردد و در عمل به زور ِ بازو می انجامد ؟ من نمی فهمم ، چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست ، و نمی فهمم که چرا پرندگانی اصلن در قفس اند . ودلم به اندازه ی یک قرن می گیرد ، وقتی از پنجره ی الکترونیکی ِ اتاق ، دنیایی ساخته شده ، برایم نشان می دهند و من حتم دارم که چنین نیست و تنها گوشه یی از آن است که لنز ِ دوربین گرفته . من نمی دانم پشت پرده ی سیاست بین الملل چه تصمیمی گرفته شده و می شود ، اما می دانم که سود و زیان من و امثال ِ من ، چندان مهم نیست ، تا بررسی شود . من در واژه ها اسیرم ، اما بدلیل شنیدن واژه یی تند ، کسی را تهدید نمی کنم و پی ِ معنا و دلیل و برهان و علت و زمان و مکان ِ گفته شدن آن می گردم و با خواندن و شنیدن چند خبر رسانه یی ، تند و تیز داوری نمی کنم . شاید به خاطر کار ِ تئاتر و هنرهای زیبا باشد . کلمه و دیالوگ و میمیک و ژستیک و سمبل و حال و هوا و حس و ادراک را هم در نظر می گیرم و پی ِ حال و درون می گردم و قال و برون را هر چند جدی می گیرم ،اما در پی اصلم .
می دانم فردا صبح همسایه ام را که می بینم ، چه هِلو و چه هلو و چه الا و چه سالو و چه سلام و چه ... که بگویم ، او هم جوابم را با خوشرویی می دهد . و اگر هم دشنامش دهم و بدخلقی کنم ، آن را هم بی پاسخ نمی گذارد .
من ساده ام و گیج . در دنیای مدرن ِ تند و تیز و سرعت و حرکت و پیشرفت ، به پیش می روم و از آ به ایکس می رسم ،اما دور خود و در دایره می چرخم
من همه ی پیامبران را دوست می دارم و فلسفه و دانش و خرد ِ انسانی را هم ارج می نهم واز دانشمندان و فیلسوفان ِ بسیاری چندبرگی خوانده ام و اینقدر می دانم که در مجلس ختم ِ عزیزی - هر کجا باشد - چه در مسجد و چه در کلیسا و چه در کنیسه و چه در معبد و چه در دانشگاه و چه توی اتوبوس ، غمگینم و شادی نمی کنم .
و هر کجا در جشنی همراه باشم ، اخم نمی کنم و در شادی همراهم ، تا آنجا که بشود ، البته .

در کل و در جزء زندگی ام را می چشم و کوشش می کنم با سختی ها کنار بیایم ، با همه ی وجودم و با همه ی توانم و با بازویی بی زور ، اما با لبخند بدون خشونت
اهل کاشان نیستم ، اما اهل ایرانم
.
به یاد سهراب سپهری که صدای پای آب را به شب های تاریک مادرش تقدیم کرد . تقدیم به شب های تنهای مادران و همسران و فرزندان ِ کسانی که یا در راه و دور از وطن بسر می برند و یا جایی دور از خانواده