زبانی سبز

Wednesday, November 15, 2006

پرسش ها

سال ها پیش یک بار، شب و روزی - حدود بیست ساعت - با دوستانی بر سر فیلمنامه یی کوتاه بحث می کردیم و در پایان پرسش هایی بر جا ماندند . آن فیلمنامه که گم و گور شد و فیلمی ساخته نشد ، اما پرسش ها ی آن موقع هنوز بر جا مانده اند . پرسش هایی که نه با نوع کار و نه با نوع نوشتن سروکار دارند . پرسش هایی که همیشگی اند - مثل گردش زمین و سیارات . برای نوشتن و موقع نوشتن و کار امکانات بسیاری هست . می توان ساده و روان نوشت یا روشنفکر مابانه و با صنعت . اما مضمون و پرسش های یک نوشته را نمی شود تغییر داد . پرسش هایی که پاسخ آن ها می تواند جنجال بر انگیز شود ، پس پرسش هایی بی پاسخ می مانند .مضمون آن فیلمنامه ی کوتاه ، مشکلات پسر ی فقیر بود که برای امرار معاش خود و خانواده اش ، دوره گردی و دستفروشی می کرد . بحث اصلی آن روز این بود که آیا ساختن چنین فیلمی ، گامی در راه بهبودی حال آن پسرک دارد ، یا تنها فیلمی کوتاه است و دمی دیگر فراموش می شود . این پرسش به طور کلی هنوز باقی ست . آیا با نشان دادن درد و بدبختی ، می توان آن درد را مداوا کرد ؟ از سویی دیگر تا زمانی که دردی شناسایی نشود ، مداوای آن ممکن نیست . امروزه رسانه های آزاد - که چندان هم زیاد نیستند - ، کار شناسایی و آشکار کردن دردها و ناهنجاری ها را بر عهده دارند . عادت ها و مرام هایی هستند که قدیمی اند و صنعت ها و سرمایه هایی کلان ، پشت آن ها خوابیده اند و انسان ها خود را جدا از آن عادات نمی شناسند و حتا اگر کسی یا کسانی ، اسناد ودلایلی بر نادرست بودن این عادات مطرح کنند ، کاری پیش نمی برند . مثل همان پرسش ها و این چند پرسش ساده و بی خطر . اگر در کشوری که ادعای تدین و خداپرستی ، همیشه به گوش رسیده ، با کسی که در بند است و تحت حفاظت قرار دارد ، بد رفتاری شود ، نشان چیست ؟ اگر در کشوری هفتاد در سد بیماران یک مریضی در استان بخصوصی باشند ، نشان چیست ؟ اگر باید در جامعه یی ، هر حرف و هر سخن را در هزاران لایه پیچاند ، تا برای نویسنده و دیگران بی خطر باشد ، نشان چیست ؟ پرسش های همیشگی . پرسش های بی پایان و بی پاسخ . مثلن در نظر بگیر که تو پرسش هایی داری و پاسخ هایی که نظم جامعه ی انسانی را به هم می ریزد و بلوا و ناآرامی به پا می کند ، اگر خودپرست نباشی آن ها را مطرح نمی کنی . آن موقع باید ، بسیار صبور باشی و دانا ، تا با پرسش ها و پاسخ هایت ، تنها کنار بیایی و همیشه آن ها را در اندرون خود دوره کنی و نگاه داری و هر روز به دنبال پاسخی تازه بگردی و با سختی ها ی کنکاش ، کنار بیایی . بویژه اگر یک نفر باشی ، بدون یاران . البته اگر یار همیشگی و گرداننده ی همیشگی راباور داشته باشی ، می دانی که تنها نیستی ، فقط اجازه نداری فراموش کنی که او همیشه با توست و همه جا. چرا که بدون این رابطه و این باور ، در می مانی و پرسش هایت سر به جانت می کنند و پاسخ هایت دشمنت می شوند . به تاریخ که نگاه می کنم ، پرسشگران بسیاری را در جوامع و فرهنگ های گوناگون می بینم ، که سر خود را به خاطر پرسش های خود به باد داده اند ، گاهی با خودم می گویم ، باید پرسید. باید پرسید و کنکاش کرد ، حتا اگر سر به باد رود . از سویی دیگر با خود می گویم ، که بودن و به باد رفتن این سر ، چندان نقشی بازی نمی کند و عمر که خواه نا خواه در گذر است ، پسَ چرا باید ، رفتن را پیش انداخت . پرسش هاکه همیشگی اند و بی پایان پاسخ ها هم . پس در پی پاسخ باش و فراموش نکن که تنها نیستی
.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home