یک تجمع عادی
سه گروه به شکل مثلثی در میدانی جمع شده اند . هر گروه پلاکاردهای مخصوص خود را در دست دارد و در میان هر گروه شخصی سخنرانی می کند . عده یی در میانه ی میدان ، کمی به سمت زاویه ی آ می روند و به سخنرانی گوش می کنند و لحظاتی به سمت زاویه ی ب و لحظه یی به سمت زاویه ی س . فضایی شبیه به جو ِ انتخابات است و هر سخنران با تشویق حاضران ، بیشتر داد و فریاد می زند . در میان میدان درخت تنومند و کهنی دیده می شود که پرندگانی در لابلای برگ های درخت ، بر این شاخ و آن شاخ می پرند و به وجد آمده اند - شاید به خاطر شلوغی ِ میدان - کبوتر سفیدی بالای درخت بر سر شاخه یی نشسته و انگار میدان را تحت نظر دارد و همه جا را می پاید . پیرزنی لب ِ پنجره ی آپارتمانی ، در طبقه ی سوم ِ یکی از ساختمان های میدان می آید و از آن بالا نگاهی به پایین می اندازد و چیزی می گوید و با عصبانیت پنجره را می بندد و می رود . سخنران گروه آ گرمتر و گرمتر می شود و بیشتر فریاد می زند . آن عده یی که در میان میدان به هر سه گروه و هر سه زاویه سر می زنند ، همه به سمت زاویه ی آ می روند و یکی از آنان چیزی شعار می دهد و جو متشنج می شود و چند نفر از زاویه ی آ با خشم به سمت زاویه ی ب می روند و جو متشنج تر می شود و چند نفر هم از زاویه ی س تند به میان می آیند و در گیری آغاز می شود و فضا ی میدان از حالت تبلیغات و انتخابات به میدان جدال تغییر می کند و زد و خورد شدیدی بر پا می شود و پرندگان همه با وحشت از روی درخت به هوا می پرند و بالای میدان می چرخند . پیرزن یکبار دیگر لب پنجره می آید و عصبانی تر ، چیزی می گوید و پنجره را می بندد و می رود . معلوم نیست چه پیش می آید که درگیری فروکش می کند و جو آرام می شود . پرندگان یکی بعد از دیگری بر روی درخت می نشینند و سرگرم بازی و ورجه وورجه و خواندن خود می شوند . این تشنج و در گیری دوبار ِ دگر انجام می گیرد و هر بار از یک زاویه و پس از شعار یکی از همان عده یی که در واقع به هیچ یک از گروه ها تعلق ندارند و در میان میدان هستند و به همه جا سرک می کشند . بار سوم درگیری شدت بیش از حدی دارد و به جز پیرزن ، چند نفر دیگر هم لب پنجره ها می آیند و شاکی می شوند و پرندگان هم آشفته تر بر سر میدان می چرخند ، اما درگیری همچنان ادامه دارد و عده یی مجروح بر زمین افتاده اند و اوضاع وخیم و خطرناک به نظر می رسد . در این لحظه ناگهان زنی جوان با دختر بچه یی همراه ونوزادی در کالسگه از خانه یی بیرون می آید و می خواهد از میدان عبور کند . همه با دیدن او ، دست از کتک کاری بر می دارند و راه را برای او باز می کنند و به او وکودکانش لبخند می زنند . پیرزن که این آرامش را غنیمت می بیند ، به حرف می افتد و رو به پایین فریاد می زند : « آقا ما اینجا مریض داریم ، برین یه جای دیگه شلوغ کنید . شرم و حیا هم خوب چیزیه . تازه فوتبال هم شروع شد . شماها اهل ورزش نیستید؟» همسایه های دیگر هم چیزهایی زیر لب می گویند و پنجره ها را می بندند و می روند . گروه های هر سه زاویه خسته شده اند و بریده اند و کمی شرمسار به نظر می رسند و تلاش می کنند ، اوضاع را دوباره سامان بخشند و کمی خود را جمع و جور می کنند و به مجروح ها می رسند . همان عده که به هیچ یک از گروه ها تعلق نداشتند ، با خشم و سرخوردگی از میدان بیرون می روند یکی از آنها در حال رفتن ، به دیگری می گوید : « تقصیر این درخت لعنتی و این پرنده ها بود ، وگرنه کار مان خوب بود . » دختر بچه کمی از شلوغی ترسیده ، اما محو ِ پرواز پرنده ها بالای سر میدان شده و با انگشت ِ اشاره یکی از آنها را نشان می دهد . چند نفر دیگر هم به همان سمت نگاه می کنند . پرندگان باردیگر بر روی درخت میانه ی میدان می نشینند و رفتگران شهرداری برای جارو کردن به میدان می آیند و تجمع کنندگان یکی پس از دیگری به سمتی می روند
.
.