زبانی سبز

Friday, April 28, 2006

ز ِن

هر کس ریشه ی درونی حقیقت را نشناخت
در گودالی بدون بازدهی می کاود.

بگذار اندیشه ات آرام بگیرد ، چرا که اصل این است.
امساک نکن

در دو گانگی و تضاد ، از جستجو و شکار اندیشه بپرهیز
کسی که از این دو گانگی ، ذره یی با خود همراه دارد ، روانش سرگردان می ماند
از شیند جین - مج
از کتاب ذن و ما نوشته ی " کارل گراف دورکن هایم " انتشارات فیشر آلمان

Wednesday, April 26, 2006

تضادهای درون ماانسان ها

همیشه آنجایی که نیستی و به آنچه که دسترسی نداری را بیشتر دوست داری و خیال می کنی که بهتر از آن مکانی ست که هستی و یا آنچه که نیستی را بیشتر می خواهی . انسان جانداری پیچیده و شگفت انگیز است و هر چند کامل ترین آفریده ی هستی ست ، اما بنا بر همین تکامل و پیچیده گی ، نیازمند ترین جاندار هم هست . می گویند ، بسیاری در تلاشند ، تا کمبود ها یشان را با نشان دادن و یا حرف زدن و به رخ کشیدن آنچه که دارند ، جبران کنند . مثلن یکی که بویی از خوشبختی نبرده ، با لبخندی مصنوعی و همیشگی ، خود را به دیگران خوشبخت و راضی نشان می دهد . شاید بتوان این گونه تضادها را نه فقط در زندگی روزمره ، بلکه در دنیاهای مجازی – چون همین وبلاگستان – به خوبی مشاهده کرد . یکی نام وبلاگ خود را با طلا می آراید و در واقع تیره تر و بی ارزش تر از آهنی زنگ زده است و دیگری نام پادشاهی را بر می گزیند و در واقع ، گدایی بیش نیست . روانشناسی می گفت : « بسیاری از مردانی که ماشین های بزرگ می رانند ، جایی دیگر چیزی کوچک تر از دیگران دارند و این عقده را با راندن این گونه ماشین ها جبران می کنند . » شاید بسیاری از زنان که خود را با ظواهر و جلوه پردازی دلگرم می کنند ، بدین دلیل است که در باطن ناراضی اند و درونی غمگین دارند و این غم را با نشان دادن برونی زیبا می پوشانند . شاید . شاید برای بعضی از انسان ها این نظریه صدق کند . به نظر من در باره ی انسان و چراهای همه ی کردارهای او نمی توان ، نسخه ی کامل و کلی پیچید ، به جز فرمان هایی مسلم که در ادیان و فرهنگ های گوناگون ، به خاطر روشن بودن بازدهی آن کردار ، پسند یا نا پسند مشخص شده و خرد انسانی آن را تایید کرده - دزدی و تجاوز و کشت و کشتار نکردن و... - وانسان ها به این نتیجه رسیده اند که پیروی از این گونه هنجارها برای همه شان مفید است . اما همه ی مشکلات ، هیچ گاه حل شدنی نیست . همان طور که هیچ پزشکی نمی تواند ، با یک نسخه همه ی دردها ی بیماران را درمان کند . ما انسان ها ، امروزه ، شاید فقط هر بار بتوانیم یک ذره زندگی را آسان تر و یک گام از سختی دورتر کنیم ، هر چند که رنج زندگی ، چون هوای تنفسی زندگی برای زنده ماندن و زنده بودن است و تا زمانی که هستیم ، آن هم هست ، اما شادی های زندگی هم کم نیستند و نباید ناامید شد

از هنرمندان و شاعران و ادیبان جهان در این باره سخنان بسیاری می توان یافت . اینجا آلمانی ها مثلی پر معنا دارند : آنچه که یکی را خوشحال می کند ، به دیگری زیان می رساند. برای نمونه ، هر چه کارگر بیشتر حقوق در یافت کند ، کارفرما کمتر سود می برد، یا با تغییر یک قانون و اجازه ی یک کار که ممنوع بوده و دیگر نیست، عده یی خوشحال می شوند و عده یی ناراحت . در ادبیات خودمان از این گونه سخنان بسیار می توان خواند . اما آیا فقط دانستن واقعیتی تلخ و آن را به حال خود گذاشتن کافی ست و آن تلخی را شیرین می کند ؟ یا فقط ناراضی بودن و شاکی بودن از دردی ، آن درد را درمان می کند ؟
.

Friday, April 21, 2006

پیش داوری

حدود صد سال پیش با پیدایش و اختراع و رواج فیلم و سینما ، بسیاری پنداشتند که زمان مرگ تئاتر فرا رسیده . و سال ها پس از آن ، با اختراع تلویزیون ، این گمانه ، کامل شد و به اوج خود رسید . اما در این چند دهه ی گذشته و بویژه امروزه ، دیده می شود که آن نتیجه و حدس و گمان ، خیالی پوچ ، بیش نبود . در واقع هنر تئاتر ، بدلیل همین رقیبان در یک روند تکاملی ، هر روز علمی تر و تخصصی تر شد - متاسفانه گاهی بیش از حد تجربی و تخصصی و فقط برای گروهی خاص - و مسیرخود را طی کرد و هنوز هم زنده و پویاست . به نظر من این یک پیش داوری بود و همان طور که امروزه بر هر انسان آگاهی روشن است ، حتا داوری و نقد و انتقاد هم ، نیازمند به دانش و تخصص و فرهنگ خاص خود است ، چه رسد به پیش داوری که دیگر هیچ ، تنها نشانی از کم خردی ست . چند سال پیش در ایران در یک مهمانی ، با خانمی آشنا شدم و به محض اینکه شنید ، من در آلمان زندگی می کنم ، در دلش باز شد و هر چه تنوانست ، به آلمانی ها فحش داد و همه ی آلمانی ها را راسیست می دید . بعد ها از خواهرش شنیدم که او چند هفته یی اینجا در آلمان بوده و در این مدت ، خاطرات و تجربیات ناخوشایندی از همسایه های آلمانی خواهرش به ارمغان برده - البته خواهرش هم از دست آن همسایه ها شاکی بود و پس از مدتی از آن آپارتمان به جایی دیکر رفته بود - . من آن شب حال و حوصله ی اینکه با آن خانم بحث کنم را نداشتم و فقط چندبار گفتم : نه اینجور نیست . اما او مصمم و پا برجا بر نظر خود بود . به نظر من ، این یک درد است . یک نوع بیماری ست . نادانی ست . این نوع نگرش در همه ی جوامع و در بسیاری از انسان ها دیده می شود ، حتا در جوامعی آزاد وپیشرفته و با سیستمی مدرن . این نوع پینش ، چیزی هم نیست که یک شبه به وجود آید و یک شبه هم از میان برود . در همین کشور های اروپایی ، امروزه بسیاری خیال می کنند ، هر زنی که روسری بر سر دارد ، مجبور شده . یا هر مردی که ریشو ست و مذهبی به نظر می رسد تروریست است . در آمریکا حتا ، چند نفر هندی - سیک - هم که عمامه بر سر داشتند را زدند و یکی را کشتند . اگر به آن خانم ایرانی - آن خانم آن شب - بگویند که در آلمان ، چند روز است ، مردم بسیاری نگران حال یک نفر آلمانی- اتیوپیایی هستند که به دست دو نفر دیگر که احتمالن نئو نازی بوده اند مجروح شده و دیروز حتا صدراعظم ِآلمان ، خانم مرکل در برلین اظهار نگرانی کرده و این واقعه را ناخوشایند دانسته ، اگر این موضوع را به آن خانم بگویند ، از کلی بینی و کلی گویی و پیش داوری ، دست بر می دارد ؟ گمان نمی کنم . جایی از اینشتین خواندم که گفته :« شکافتن یک اتم ، آسان تر از تغییر یک پیش داوری ست . » به نظر من هر چه انسان نا آگاه تر باشد ، پیش داوری اش هم بیشتر است .

Wednesday, April 19, 2006

بار دیگر

زپیروزی اندر نمایش کنیم
جهان آفرین را ستایش کنیم
فردوسی
این یک وبلاگ شخصی ست و من با کسی جنگی ندارم و کوشش می کنم در این وبلاگ کمی از تجربیات شخصی خود را برای دیگران و با هدف یاری - نه خرابی - به یادگار گذارم و اگر توانستم ، سودی به خواننده یی برسانم . به نظر من هیچ کس از مادر دانشمند و هیچ کس جنایتکار زاییده نشده و در یک پروسه ی تکاملی یا تنازلی به به این یا آن رسیده . در مورد جوامع هم چنین است و هیچ جامعه یی یک شبه یا یک ساله یا در یک دهه به دموکراسی دست نیافته و یک دوره ی تکاملی را طی می کند . و این تکامل با ابزارهای خاص خود - دین و مذهب و فرهنگ و قانون و دانش و پژوهش - قابل اجراست و یک مرتبه از آسمان بر زمین افتادنی نیست و یک روند تکاملی نیاز دارد. به همین دلیل هم با کوشش انجام پذیر است و اگر کسی خیال می کند که مردمی در گوشه یی از این دنیا یکباره پیشرفت کرده اند ، خیالی ست خام و نادرست . من تلاش می کنم ، در این وبلاگ ، اگر توانستم ، گامی در این راستا بردارم و به اندازه ی فهم و درک خود در این راه تکاملی ، یاری گر باشم . امیدوارم که بتوانم با زبانی سبز ، سرخی روزمره ی کسی را به آرامشی رنگین بیارایم