زبانی سبز

Friday, May 26, 2006

واژه یی ؟

سوره تماشا
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است
حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود
من به آنان گفتم : آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد
...
سهراب سپهری

Sunday, May 14, 2006

سایبان آرامش ما ،ماییم

در هوای دو گانگی ، تازگی چهره ها پژمرد
بیایید از سایه - روشن برویم
بر لب شبنم بایستیم ، در برگ فرود آییم
و اگر جا پایی دیدیم ، مسافر کهن را از پی برویم
...
سهراب سپهری
گوش کن چی می گم ! انسان ها یکسانند . یعنی در هر جامعه یی ، هر کجا که بگردی ، نمونه های شبیه به هم پیدا می کنی . همه جا تندرو و خشونت طلب ، همه جا عاصی و یاغی ، همه جا هنرمند و دانشمند ، همه جا کارگر و کارفرما ، همه جا قانون شکن و قانونمند ، همه جا خداپرست و خودپرست و خلاصه همه جا ، نمونه هایی از انسان هایی که در جوامع دیگر ، به شکل و شمایل دیگر وجود دارند را پیدا می کنی و پس از آشنایی ِ بیشتر ، می بینی که فلان دزد با آن دزدی که دیده بودی ،در عمل تفاوتی ندارد . یکی آفتابه می دزدد و یکی بانک می زند . عمل دزدی ست ، مقدار تفاوت دارد . خشونت طلب و زور گو ، چه به همسر و کودک خود زور بگوید و آنها را بزند و چه به کارگران شرکت و کارخانه اش و چه به همکارانش ، در زورگویی و خصلت ِ او تفاوتی نیست ؛ فقط در بازدهی و واکنش کار او تفاوت دیده می شود . من همه ی دنیا را نگشته ام و خصوصیات شخصی همه ی انسان ها را هم نمی شناسم ، اما در همین چند کشور و چند شهر و چند روستایی که زندگی کرده ام ، با آدم های زیادی سرو کار داشته ام و همیشه ، نمونه هایی راکه جایی دیگر می شناختم ، در موقعیت و مکان دیگری هم تجربه کردم . شاید به دلیل کاری یا شاید به خاطر علاقه ی شخصی خودم و شاید به دلیلی دیگر که نمی دانم چه بوده و هست ، با انسان های بسیاری از همه ی اقشار و با فرهنگ های گوناگون آشنا شدم – هر چند کوتاه – و در همه شبا هت هایی یکسان دیده می شد . به نظر من همه جا ، آن انسان هایی که نوعی به تعادلی نسبی رسیده بودند ، موفق تر بودند . در اتوبان زندگی هم چون اتوبان رانندگی ، چه تند ِتند برانی و چه آهسته ی آهسته ، یک جورایی ، باعث تصادف می شی ، پس همیشه اعتدال داشته باش ! این به این معنی نیست که همیشه کورکورانه دنباله رویی کنی ، نه . این بدین معناست که با امواج زندگی و بر امواج شنا کنی ، تا زیر آب نری و خفه نشی . البته زبانی و تنها به حرف و با واژه ، پایبند بودن به این اعتدال آسان به نظر می رسه ، ولی در زندگی ، تعادل و آگاهی به ضرورت آن و عمل به آن ، کار ساده یی نیست ، بویژه یرای انسان مدرن ِ امروزی ، با امکانات امروزه . یک نفر را می شناختم که آنچنان ، دو آتشه ، کمونیست بود و در این دید تندرویی می کرد که حتا زندگی شخصی اش به هم ریخته بود و چیزی خصوصی دیگر نداشت . پس از در هم پاشیدن ِ بلوک شرق ،همان فرد کاسب و سرمایه دار شد و به دوسال هم نکشید که شاید ده تا رستوران باز کرد و شبانه روز در پی کاسبی بود و بیشتر کارگرانش از دست او نا راضی بودند . آخرین بار که او را دیدم ، ورشکست شده بود . از کمونیست دو آتشه ، به سرمایه دار سودجو تبدیل شدن از دید بسیاری از آدم هایی که او را می شناختند ، عجیب بود . اما در واقع هیچ چیز شگفت نبود و کار و مرام و نوع دید او یکی بود ، فقط اهدافش تغییر کرده بود
.

Friday, May 12, 2006

با زنده کیست ؟

هنگامی که دونفر دوئل می کردند ، یکی خواه نا خواه برنده ی اصلی بود ؛ تابوت ساز . به نظر من اگر امروزه کسی خواهان خشونت و جنگ باشد ، فردی ست که از شدت تنفر و بدبختی ، زندگی و زنده بودن و مفهوم آن را نشناخته ویا چون همان تابوت ساز ِ دوئل ، فقط سود ِ خود را در این بزنگاه می جوید . امروزه شاید برنده ی اصلی هر جنگی ، صاحبان کارخانه های سلاح های کشتار جمعی باشند . البته سیاستمداران طرفین هم به سهم خود سود ی در جنگ می جویند ، اما هیچ کدام از طرفین دعوا حاضر نیست ، این واقعیت را بپذیرد و آشکار کند که بازنده ی اصلی کیست : مردم . مردم عادی ، مثل ما . تو و من . پدرو مادری که جوانشان را از دست می دهند و کودکی که بی پدر ومادر می زیید و سرباز مجروحی که تا پایان عمر رنج می برد . از جمع ما ها . ما ئی که هنگام انتخابات و جنگ و درگیری مهم هستیم و هنگام تصمیم گیری وعفو و بذل و بخشش ، نادیده گرفته می شویم و مزاحمیم . در اینکه ایران هنوز پس از سال ها ، به یک دموکراسی ایده آل نرسیده ، شکی نیست ، اما با جنگ و خونریزی ِ بیشتر ، دست یابی به آن دشوار تر می شود. اکنون بسیاری از سیاستمداران ِ دنیا به این نتیجه رسیده اند که گفتگو ی بی واسطه ی ایران و آمریکا ،بهترین راه پیشگیری از جنگی خانمان سوز است . به نظر من ، اگر جنگی دیگر در این منطقه آغاز گردد ، دودش نه تنها به چشم مردم ایران می رود ، بلکه شاید ، به چشم مردم منطقه و حتا فرا تر هم برود . به نظر من ، ایران و منطقه ی خاور میانه به آرامش و انسانیت و قانونمندی ِ دموکراتیک نیاز دارد و احترام گذاشتن به باورهای ِ همه ی اقوام ِ گوناگون ، نه جنگ و کشت و کشتار بیشتر . من در زندگی هیچ کس را ندیدم که جنگ و خونریزی و آشوب را تجربه کرده باشد و باردیگر هم خواهان آن باشد . همانطور که هیچ گاه نمی توان در جویی باریک امواجی سترگ دید ، همان گونه که نمی توان به هیچ کس با کتک زدن و چماق زیبایی آفرینش و آفریننده را نشان داد ، همان جور هم نمی توان با ویران کردن و خشونت و جنگ و خونریزی ، مردمی را در درون و براستی دموکرات کرد . در اروپا پس از تجربه ی دوجنگ دهشتناک ،به اینجا رسیدند : نه گفتن همیشگی به جنگ در اروپا . شاید درمان ایران و کشورهای این منطقه هم آری گفتن به سیستمی دموکراتیک و ارزشمندی و شناختن قدر زندگی ِ صلح آمیز و جایگاه ِ انسان و حریم شخصی او باشد . امیدوارم جنگ نشود ، اما به هر حال اگر جنگی دیگر بر پا شود ،تنها سود جویانی فرصت طلب برنده ی آنند ، نه مردم ایران و خاورمیانه و اروپا و آمریکا ، چرا که ایران نه افغانستان است و نه عراق
.

Monday, May 08, 2006

زندگی



گر نبود خنگ مطلي لگام
زد بتوان بر قدم خويش گام

ور نبود مشربه از زر ناب
با دو كف دست، توان خورد آب

ور نبود بر سر خوان، آن و اين
هم بتوان ساخت به نان جوين

ور نبود جامهء اطلس تو را
دلق كهن، ساتر تن بس تو را

شانهء عاج ار نبود بهر ريش
شانه توان كرد به انگشت خويش

جمله كه بيني، همه دارد عوض
در عوضش، گشته ميسر غرض

آنچه ندارد عوض، اي هوشيار
عمر عزيزيست، غنيمت شمار
شیخ بهائی
به نظر من اگر بسیاری از انسان های نا راضی امروزی ، این شعر شیخ بهائی را آویزه ی گوششان می کردند ، زندگی را جور دیگری می دیدند

Friday, May 05, 2006

عریضه

اذیت که نشدی ؟ -
نه. پرواز خوبی بود . چلوکباب هم می دادند . تو چطوری ؟ -
بد نیستم .چرا اینقدر پیر شدی ؟ -
زن و بچه و گرفتاری های زندگی . تو هم پیر شدی -
غم غربت . بچه هات چطورند ؟-
خوبند . مشغول درس و مشق و بازی اند . گفتند :« حسابی به عمو منصور سلام برسون و بگو سوغاتی یادش نره .» راستی حمید باهات کار داشت ؛ دیشب دم آمدن ، تلفن زد.
کدام حمید ؟ -
حمید بی مخ ِ عمه بتول که الان با همان بی مخی ، ده تا دکان خریده . نمی دانم تو چرا این قدر بی عرضه و بی خاصیتی ؟
من دنبال این کارها نبودم . حواسم جمع درسم بود- .
درست چی ؟ از درس خواندن هم که به جایی نرسیدی - .
درسی که من می خواندم ، درسی نبود که از آن آدم ، کاره یی بشه- .
پس به چه دردی خورد ؟ -
شاید روزی به درد یکی خورد- .
هوای اینجام که گرم شده -.
الان می رسیم. ماشینم کولر نداره . باید ببخشی -.
عجب ماشینی ! از موزه ی آثار باستانی خریدی ؟ -
موتورش بد نیست . بی مرگ می شه حالا حالاها راندش . چرا اینقدر بار و بندیل با خودت آوردی ؟ -
سوغاتی . براتو آوردم . از طرف همه ی فامیل - .
پس باید برا همه شان هدیه بخرم- .
لیست را به ام دادند . به جز ننه و آقا و خانم بزرگ ، همه برات نوشته اند که چی باید بخری .اندازه ها و از چه مارک و چی و چندتا و چقدرش ، دستور داده شده- .
- من که برا این ریخت و پاش پول ندارم -.
پول همرام هست ، فکر پول این چیزها نباش . آپارتمان تان چقدر از فرودگاه فاصله داره ؟ -
ده ، دوازده کیلومتر
-.

-------------------


هنوز روی مبل ها لم نداده و خستگی حمل چمدان ها رااز تن در نیاورده بودند که تلفن زنگ زد ؛ امیره زن مسعود بود ، از ایران . دور و برش شلوغ بود و سر و صدای بچه ها از دور شنیده می شد .منصور یکی از سوهان ها را باز کرد و سماور را روشن کرد .
سلام رساندند .راستی همه ی شیرینی و گز و سوهان ها را بگذار تو یخچال ! زنت کی از سر کار بر می گرده؟ -
دو ، سه ساعت دیگه ، غذا پخته شده ، فقط باید گرمش کنیم -.
شنیدم تو خودت هم بلدی غذا بپزی . امروز خودت پختی ؟ -
نه . کارین پخته ، البته من دوران دانشجویی چند سالی تو آشپزخانه کار می کردم و همه چیز بلدم. چلوکباب که امروز خوردی ؟
فردا اگر خواستی ، یک مک دونالد بزنیم . انگارآب سماور ت جوش آمد -.


-----------------

تو را نمی فهمم . نمی دانم اینجا چی کار می کنی ؟ -
زندگی -.
به این می گی زندگی ؟ نه ثروت و نه مدرک و نه بچه و نه جاه و نه مقام .اینم شد زندگی ؟ -
یک زندگی ِ ساده ی کارگری ، اما آزاد -.
یعنی چی آزاد ؟ مگر تو نباید کار کنی ؟ مگر نباید مثل همه به قانون احترام بگذاری ؟ پس در چی آزادی ؟ -
در وقت ِ آزادم ، آزادم . یعنی همین الان که اینجا تو بالکن نشستیم . یک سری آزادی های شخصی داریم . تا دیر وقت نشده ، هر چی خواستیم ، شلوغ می کنیم . موسیقی گوش می کنیم و می خندیم و خوشیم . تا وقتی همسایه ها را اذیت نکنیم ، آزادیم . این آزادی با هیچ چیز دیگری تاخت زدنی نیست . این آزادی خصوصی را همه جا ی دنیا نداری . بعضی جاها هر چه مال و منال و جاه و مقام هم که داشته باشی ، در واقع آزاد نیستی و همیشه در هراسی .
اینجا آدم ها همه خوشبخت نیستند ، اما حرمت انسانی ِ آدم ها را هیچ مقامی به راحتی ، پایمال نمی کنه . البته یک شبه هم به اینجا نرسیدند ، اما حالا که رسیده اند ، قدرش را دارند
تومملکت خودمان هم در مقایسه با همسایه ها مان وضع بد نیست . دیدی که روز کارگر چند هزار نفر تظاهرات کردند ؟ توی کدام کشور در منطقه ی خلیج و اطراف ما چنین جنبش هایی دیدی ؟ خودت هم که می گی ، هیچ جای دنیا همه ی آدم ها خوشبخت و راضی نیستند ، حتا همین جا . یعنی یکی مثل تو ، زندگی بدتری در ایران داره ؟
نمی دانم ،فقط می دانم که اگر دوران دانشجویی در ایران بودم ، کار دست خودم و شما ها داده بودم . حالا هم می دانم که تا یک سری چیزها در ایران بهتر نشه ، خیلی ها کار دست خودشان می دهند -.
برا نمونه جه چیز هایی ؟-
قوانین جزایی و کیفری مثلن -.
تو که خودت هم گفتی ، اینجام تا وقتی کسی را اذیت نکنی ، آزادی . ایران هم همین طور-.
با یک سری تفاوت ها -.
چه تفاوت هایی ؟-
-اینجا مثلن حکم اعدام مال گذشته ها ست . امروزه کسی را نمی کشند . حتا به جانی های خطرناک هم حبس ابد می دهند و حکم بیست سال و پانزده سال حبس هم هنوز هست ، اما برای یک دانشجو، یا یک جوان با دیدی سیاسی که هیچ کس را نکشته وفقط هوادار یا عضو یک حزب و گروه بوده یا در یک تظاهرات پیداش شده و اتفاقی پیراهنی خونین در دست داشته که دیگر هیچ . اگر هم زیادی شلوغی و خرابی به بار آورده باشه ، یک جریمه ی نقدی ، یا فوق فوقش یک حبس کوتاه . یا دختر جوانی که با چاقو از خودش دفاع کرده و نگذاشته به اش تجاوز کنند ، اینجا مجرم نیست و اعدامش نمی کنند.نمی فهمم که کشتن یک نفر که سال هاست در زندان بسر برده و زنده بودنش هیچ خطری برای کسی نداره ، به نفع چه کسی ست ؟
خب این جور چیزها همیشه بوده و همیشه در جریانات و تحولاتی ، تر و خشک با هم می سوختند . چه کاری از دست ما ها بر می آد؟
این نوع دید ، کار را خراب تر می کنه . درست . تر و خشک با هم می سوختند ، اما امروز ما این امکان را داریم که تر و خشک را از هم جدا کنیم .
تو از کجا با خبر شدی کی را می خواهند ، اعدام کنند ؟-
- تو اینترنت خواندم . حتا می خواستم یک جایی ، پای یک طوماری را امضا کنم ، اما دیدم که از این طومارها زیاد امضا شده و سودی که نداشته هیچ ، بعضی وقت ها کار را بدتر هم کرده و تازه یک عده هم دعواهای سیاسی شان را این موقع ها به میدان کشانده اند .
برا چی بدتر ؟-
نمی دانم چرا. شاید لحن نوشته ها باعث شده یا امضا و نام بعضی از اشخاص -.
خب یک عریضه بنویس . عریضه نوشتن که جرم نیست -.
به کی ؟ -
- نمی دانم به کی . به یک مسئول ... به کوفی عنان ... به البرادعی ... به شاهرودی ... به یک نفر که در ایران کاری از دستش بر بیاد . تازه از من بشنو و زیاد به این چیزها فکر نکن . تو که سیاسی نبودی .
الان هم نیستم . حالا هم که مخالف این نوع اعدام های سیاسی ام ، برا خودم نیست . من که اینجام و اینجا هم نه خلافی می کنم و نه جنایتی ، اما همیشه نظر ِ شخصی ِ خودم را داشتم و هنوز هم دارم و به نظر من این حق هر انسانی ست. در نظر بگیر همه ی جوان های کشور فقط دنبال پول در آوردن بودند و براشان مهم نبود که چه بر سر دیگران می آد . آن جامعه به چه سمتی می رفت ؟
نمی دانم .-
خب . پس بد نیست که دانشجوها و جوان ها به فکر این جور چیزها باشند . -
تو به فکر خودت باش و ول کن این حرفا را !. یکی مثل تو با این وضع ِ مالی و زندگی ... چی بگم ؟ -

مسعود تازه گرم نصیحت کردن شده بود و سیگاری روشن کرد و می خواست ادامه بدهد که غرش گوش خراش هواپیمای در حال پرواز حواس او را کمی به خود جلب کرد و ساکت شد . کارین با لهجه ی آلمانی به فارسی از اتاق نشیمن صدا زد : بفرمایید . شام آماده است . منصور بر شانه ی برادرش کوبید و گفت : فارسی خوب یاد گرفته ، مگر نه ؟