اذیت که نشدی ؟ -
نه. پرواز خوبی بود . چلوکباب هم می دادند . تو چطوری ؟ -
بد نیستم .چرا اینقدر پیر شدی ؟ -
زن و بچه و گرفتاری های زندگی . تو هم پیر شدی -
غم غربت . بچه هات چطورند ؟-
خوبند . مشغول درس و مشق و بازی اند . گفتند :« حسابی به عمو منصور سلام برسون و بگو سوغاتی یادش نره .» راستی حمید باهات کار داشت ؛ دیشب دم آمدن ، تلفن زد.
کدام حمید ؟ -
حمید بی مخ ِ عمه بتول که الان با همان بی مخی ، ده تا دکان خریده . نمی دانم تو چرا این قدر بی عرضه و بی خاصیتی ؟
من دنبال این کارها نبودم . حواسم جمع درسم بود- .
درست چی ؟ از درس خواندن هم که به جایی نرسیدی - .
درسی که من می خواندم ، درسی نبود که از آن آدم ، کاره یی بشه- .
پس به چه دردی خورد ؟ -
شاید روزی به درد یکی خورد- .
هوای اینجام که گرم شده -.
الان می رسیم. ماشینم کولر نداره . باید ببخشی -.
عجب ماشینی ! از موزه ی آثار باستانی خریدی ؟ -
موتورش بد نیست . بی مرگ می شه حالا حالاها راندش . چرا اینقدر بار و بندیل با خودت آوردی ؟ -
سوغاتی . براتو آوردم . از طرف همه ی فامیل - .
پس باید برا همه شان هدیه بخرم- .
لیست را به ام دادند . به جز ننه و آقا و خانم بزرگ ، همه برات نوشته اند که چی باید بخری .اندازه ها و از چه مارک و چی و چندتا و چقدرش ، دستور داده شده- .
- من که برا این ریخت و پاش پول ندارم -.
پول همرام هست ، فکر پول این چیزها نباش . آپارتمان تان چقدر از فرودگاه فاصله داره ؟ -
ده ، دوازده کیلومتر -.
-------------------
هنوز روی مبل ها لم نداده و خستگی حمل چمدان ها رااز تن در نیاورده بودند که تلفن زنگ زد ؛ امیره زن مسعود بود ، از ایران . دور و برش شلوغ بود و سر و صدای بچه ها از دور شنیده می شد .منصور یکی از سوهان ها را باز کرد و سماور را روشن کرد .
سلام رساندند .راستی همه ی شیرینی و گز و سوهان ها را بگذار تو یخچال ! زنت کی از سر کار بر می گرده؟ -
دو ، سه ساعت دیگه ، غذا پخته شده ، فقط باید گرمش کنیم -.
شنیدم تو خودت هم بلدی غذا بپزی . امروز خودت پختی ؟ -
نه . کارین پخته ، البته من دوران دانشجویی چند سالی تو آشپزخانه کار می کردم و همه چیز بلدم. چلوکباب که امروز خوردی ؟
فردا اگر خواستی ، یک مک دونالد بزنیم . انگارآب سماور ت جوش آمد -.
-----------------
تو را نمی فهمم . نمی دانم اینجا چی کار می کنی ؟ -
زندگی -.
به این می گی زندگی ؟ نه ثروت و نه مدرک و نه بچه و نه جاه و نه مقام .اینم شد زندگی ؟ -
یک زندگی ِ ساده ی کارگری ، اما آزاد -.
یعنی چی آزاد ؟ مگر تو نباید کار کنی ؟ مگر نباید مثل همه به قانون احترام بگذاری ؟ پس در چی آزادی ؟ -
در وقت ِ آزادم ، آزادم . یعنی همین الان که اینجا تو بالکن نشستیم . یک سری آزادی های شخصی داریم . تا دیر وقت نشده ، هر چی خواستیم ، شلوغ می کنیم . موسیقی گوش می کنیم و می خندیم و خوشیم . تا وقتی همسایه ها را اذیت نکنیم ، آزادیم . این آزادی با هیچ چیز دیگری تاخت زدنی نیست . این آزادی خصوصی را همه جا ی دنیا نداری . بعضی جاها هر چه مال و منال و جاه و مقام هم که داشته باشی ، در واقع آزاد نیستی و همیشه در هراسی .
اینجا آدم ها همه خوشبخت نیستند ، اما حرمت انسانی ِ آدم ها را هیچ مقامی به راحتی ، پایمال نمی کنه . البته یک شبه هم به اینجا نرسیدند ، اما حالا که رسیده اند ، قدرش را دارند
تومملکت خودمان هم در مقایسه با همسایه ها مان وضع بد نیست . دیدی که روز کارگر چند هزار نفر تظاهرات کردند ؟ توی کدام کشور در منطقه ی خلیج و اطراف ما چنین جنبش هایی دیدی ؟ خودت هم که می گی ، هیچ جای دنیا همه ی آدم ها خوشبخت و راضی نیستند ، حتا همین جا . یعنی یکی مثل تو ، زندگی بدتری در ایران داره ؟
نمی دانم ،فقط می دانم که اگر دوران دانشجویی در ایران بودم ، کار دست خودم و شما ها داده بودم . حالا هم می دانم که تا یک سری چیزها در ایران بهتر نشه ، خیلی ها کار دست خودشان می دهند -.
برا نمونه جه چیز هایی ؟-
قوانین جزایی و کیفری مثلن -.
تو که خودت هم گفتی ، اینجام تا وقتی کسی را اذیت نکنی ، آزادی . ایران هم همین طور-.
با یک سری تفاوت ها -.
چه تفاوت هایی ؟-
-اینجا مثلن حکم اعدام مال گذشته ها ست . امروزه کسی را نمی کشند . حتا به جانی های خطرناک هم حبس ابد می دهند و حکم بیست سال و پانزده سال حبس هم هنوز هست ، اما برای یک دانشجو، یا یک جوان با دیدی سیاسی که هیچ کس را نکشته وفقط هوادار یا عضو یک حزب و گروه بوده یا در یک تظاهرات پیداش شده و اتفاقی پیراهنی خونین در دست داشته که دیگر هیچ . اگر هم زیادی شلوغی و خرابی به بار آورده باشه ، یک جریمه ی نقدی ، یا فوق فوقش یک حبس کوتاه . یا دختر جوانی که با چاقو از خودش دفاع کرده و نگذاشته به اش تجاوز کنند ، اینجا مجرم نیست و اعدامش نمی کنند.نمی فهمم که کشتن یک نفر که سال هاست در زندان بسر برده و زنده بودنش هیچ خطری برای کسی نداره ، به نفع چه کسی ست ؟
خب این جور چیزها همیشه بوده و همیشه در جریانات و تحولاتی ، تر و خشک با هم می سوختند . چه کاری از دست ما ها بر می آد؟
این نوع دید ، کار را خراب تر می کنه . درست . تر و خشک با هم می سوختند ، اما امروز ما این امکان را داریم که تر و خشک را از هم جدا کنیم .
تو از کجا با خبر شدی کی را می خواهند ، اعدام کنند ؟-
- تو اینترنت خواندم . حتا می خواستم یک جایی ، پای یک طوماری را امضا کنم ، اما دیدم که از این طومارها زیاد امضا شده و سودی که نداشته هیچ ، بعضی وقت ها کار را بدتر هم کرده و تازه یک عده هم دعواهای سیاسی شان را این موقع ها به میدان کشانده اند .
برا چی بدتر ؟-
نمی دانم چرا. شاید لحن نوشته ها باعث شده یا امضا و نام بعضی از اشخاص -.
خب یک عریضه بنویس . عریضه نوشتن که جرم نیست -.
به کی ؟ -
- نمی دانم به کی . به یک مسئول ... به کوفی عنان ... به البرادعی ... به شاهرودی ... به یک نفر که در ایران کاری از دستش بر بیاد . تازه از من بشنو و زیاد به این چیزها فکر نکن . تو که سیاسی نبودی .
الان هم نیستم . حالا هم که مخالف این نوع اعدام های سیاسی ام ، برا خودم نیست . من که اینجام و اینجا هم نه خلافی می کنم و نه جنایتی ، اما همیشه نظر ِ شخصی ِ خودم را داشتم و هنوز هم دارم و به نظر من این حق هر انسانی ست. در نظر بگیر همه ی جوان های کشور فقط دنبال پول در آوردن بودند و براشان مهم نبود که چه بر سر دیگران می آد . آن جامعه به چه سمتی می رفت ؟
نمی دانم .-
خب . پس بد نیست که دانشجوها و جوان ها به فکر این جور چیزها باشند . -
تو به فکر خودت باش و ول کن این حرفا را !. یکی مثل تو با این وضع ِ مالی و زندگی ... چی بگم ؟ -
مسعود تازه گرم نصیحت کردن شده بود و سیگاری روشن کرد و می خواست ادامه بدهد که غرش گوش خراش هواپیمای در حال پرواز حواس او را کمی به خود جلب کرد و ساکت شد . کارین با لهجه ی آلمانی به فارسی از اتاق نشیمن صدا زد : بفرمایید . شام آماده است . منصور بر شانه ی برادرش کوبید و گفت : فارسی خوب یاد گرفته ، مگر نه ؟