زبانی سبز

Saturday, October 28, 2006

می توان

می توان چیزی نوشت و واژگان ( کلمات ) را پشت سر ِ هم ردیف کرد . می توان فریاد زد . می توان خواند - هم چون پرندگان . می توان هر موضوع را پیچاند و دشوار کرد . می توان غرق در آدرینالین و یا هم چون خلسه ی روی صحنه و هنگام سماع و شادی و پایکوبی بود . می توان در هزاران روزنامه و روزنت و شبکه ی تلویزیونی و رادیویی ، برنامه اجرا کرد و نوشت و حرافی کرد و خوانده های یادگرفته را به رخ این و آن کشید . می توان قدرتمند بود ، اما ضعیف . می توان زندگی را با نی ، مثل ِ یک نوشیدنی سر کشید و بر روی زمین تُف کرد و دشنام داد . می توان انسان ها را در کشوها و کلیشه های تجربه کرده ، جای داد و داوری کرد . می توان همه ی نوشته های عالم را خواند و بی تاثیر ماند و نا خوانده و نادان ماند ، اما می توان هم تنها یک واژه خواند و دانا شد . هزاران هزار امکان برای انسان وجود دارد و همه چیز در تغییر ، جزآنچه که همیشگی ست و جاودان ، آن که در ذات ِ خود بی تغییر است . همو که هزاران صفت و نام دارد اما یک معنی . همو که آفرید و به نامش نابود کردند .همو که در ازل آتش به جهان زد . هزاران پرسش و پاسخ همیشه هست . به نظر تو چه کسی آرامش دارد ، آنکه سال ها به دنبال الماس گشت و بسیار یافت و خیال کرد هیچ نیافته ، یا آن که یک روز به دنبال آن گشت و آن قدر یافت که خیال کرد ، بسش است ؟ می توان بنا بر کلیشه ها ساده پاسخ داد ، اما روان ِ انسان پیچیده تر از هر پاسخی ست ، همان مهندس نخست ، ذره یی از پیچیدگی خود را در روان آفرید و در همان ذره هم روانی ِ عشق و زیبایی ِ زندگی را . امروز جایی خواندم که جوانان بسیاری ، آینده را تیره می بینند و افسرده اند . به نظر ِ من ، جوانان ِ امروز ، در بزرگ سالان که می نگرند و این همه تضاد در عمل و گفتار و ظاهر و باطن را که می بینند ، حق هم دارند ، تا حدودی امیدی به آینده نداشته باشند . خودم چون دیگر چندان جوان نیستم و چندان هم بزرگ سن نشده ام ، این تضاد ها را می شناسم . در نوجوانی با آرمان هایی به آینده نگاه می کردم و دورانی سخت را پشت سر می گذاردم و در جوانی اسیر ِ دوران شباب و اکنون اسیر ِ زندگی و غم نان . اما تا حدودی بیدار و در تلاش . وقتی به گذشته می نگرم ، خطاهای خود را می بینم و نامهربانی ها و سختی ها و خوبی ها و خوشی ها را . به نظر من این فازها طبیعی ست و گذرا ، اما گاهی سخت . باید گذراند . مثل دندان در آوردن و راه رفتن و دوچرخه سواری یاد گرفتن است . گاهی با درد ، اما گذرا و طبیعی . در ضمن همه ی انسان ها در گیر این تضادها ند . اگر کسی به طور کل از این تضادها مبرا شود که دیگر انسان معمولی نیست و چیز دیگری ست . هر روز دراندیشه و سخن و کردار خود و هر کس ، این تضادها را می توان دید و تجربه کرد. انگار این تضاد در دراماتیک روان انسان طراحی شده و بدون این تضاد ، انسان تنبل می شود و فراموش می کند که خطر و نا آرامی ، به امنیت و آرامش چسبیده اند و می توانند همیشگی شوند . به هر حال امیدوارم ، جوانی این چند خط را بخواند و کمی زندگی را آسان تر ببیند و زیاد به خودش زور نگوید و بداند که همه چیز گذراست ، بویژه عمر من و تو و باید از لحظه ها سود برد و به بطالت نگذراند
و همان طور که حافظ گفته
دور فلکی یکسره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
.

Monday, October 23, 2006

این را دیگر نمی توان نادیده گرفت


یکی از معضلات آتی که همه در دنیا درگیر آن خواهند بود ، ناهنجاری ها ی طبیعی و محیط زیستی ست . دانشمندان سال هاست که هشدار می دهند ، اما متاسفانه بنا به دلایلی ، این هشدارها نادیده و ناشنیده گرفته می شوند . پژوهش ها و تحقیقاتی که در این نیم سده ی گذشته انجام شده ، هر انسان عاقل و خردمند را به این واقعیت آگاه کرده که باید جور دیگری زندگی کرد . چراکه چپاول و غارت بی حد و حساب این کره ی خاکی بیش از این نا ممکن است . انسان در علم و صنعت و تکنولوژی و پزشکی ، جایگاه های مهمی را به دست آورده ، اما گویا بسیاری ، مهمترین مساله - حرمت زمین و طبیعت - را فراموش کرده اند و فراموش کرده اند که در واقع انسان به این سیاره نیاز دارد ، نه وارونه . این کره ی خاکی ِ آبی ، میلیون ها سال پیش از انسان در گردش و زنده بوده و اکنون انسان بزرگترین بلای آن شده . شاید عده یی خیال می کنند ، پیش از اینکه همه چیز در هم بریزد ، سیارات دیگری - که قابل زیست اند - را یافته و می توان برای پیشرفت ، فعلن آنچه که هست را چپاول کرد . گمان نمی کنم که چنین دیدی و چنین برخوردی آینده یی درخشان داشته باشد . با نگاهی به آمار ، این واقعیت بر همه روشن تر می گردد . بسیاری از دانشمندان بر این نظرند که اگر تا بیست سال دیگر تغییراتی انجام نگیرد ، شاید شمارش معکوس آغاز شود . البته گروه ها و سازمان هایی هم هستند که چندسالی ست ، با آگاهی بر این ناهنجاری ، بیکار ننشسته و در تلاش اند که با آگاه کردن مردم ، دید انسان ها را تغییر داده و بازتر کنند ، تا جهانی زیباتر بوجود بیاید و آنچه که هست بیشتر از این نابود نشود . این مشکل شرق و غرب و فقیر و غنی نیست . این ناهنجاری گریبان همه را در چنگ دارد
.

Thursday, October 19, 2006

می توان نادیده گرفت ؟


چند روز پیش در آلمان ، کودکی بی مادر ، به دلیل بیماری پدر معتادش و بی توجهی ادارات مسئول جان باخت . روزهاست که بحث هایی بین مسئو لین و صاحب نظران ادامه دارد و در پی راه حلی ، برای جلوگیری از مواردی این چنین اند و حتا شاید در سطح کشور قوانینی را تغییر دهند . در واقع امروز در جوامع با ساختار مدرن صنعتی و شهرهای بی در وپیکر ، دولت و جامعه مسئول یکایک کودکان و افراد جامعه اند و نمی توان همچون سابق و ساختار های سنتی تنها خانواده را مسئول دانست
.

Monday, October 16, 2006

براستی

انسان هایی هم هستند که نه به دنبال چپاول و دزدی اند و نه دو رو و ریا کار ، نه زورگواند و نه زورگو پسند . انسان هایی که جنگ و خونریزی و نابودی را مزه کرده و بر جان چشیده اند و می دانند به نفع کیست .انسان هایی که حرمت زمین و زمان - گذشته و حال و آینده - را پذیرفته اند و نه در پی از یاد بردن و نه در اندیشه ی بت سازی اند . انسان هایی که امروز به آن حد از کمال رسیده که می دا نند ، نداستن های بسیار چگونه و برای چه اند . و می دانند که هر چند یکبار ، نامی و ایده یی نو ، از راه می رسد و به محض اینکه جا افتاد و جای خود را باز کرد ، کهنه می شود و همچون دیگران در چرخه ی تکامل اسیر . هر روز به نامی . روزی از نام پیامبران و بزرگان برای سواستفاده بهره برده شدو روزی دیگر از علم و دانش و روزی پس از آن ، از ایده ی مبارزه ، برای دنیایی بهتر . انسان هایی هم هستند که در هر پگاه و شامگاه ، نه به دنبال دشمن می گردند و نه از دشمنی می هراسند ، چون با همه آشتی کرده اند و می دانند که هنگام رفتن ، باید رفت و راهی ست که گریزی از آن نیست و همه رهرو اند و رفتنی ، با این تفاوت که عده یی آگاهانه می پیمایند و عده یی نه . انسان هایی که می دانند ، بزرگترین دشمن و بهترین دوست را درآیینه می توان یافت و نیازی به جستجوی آن ، بیرون از خود نیست .آری ، چنین انسان ها هم هستند . آن هایی که نه می خواهند زندگی خود را فقط در خوش گذرانی هدر دهند و نه در عزا ی همیشگی . انسان هایی که هنوز هستند و در انبوه شلوغی ِ شهرها و در لابلای هجوم اطلاعات امروزی ، اگر که خوب بنگریم ، آن ها را می بینیم
.

Saturday, October 14, 2006

برای آن بزرگ


دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

بيخود از شعشعه پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند

چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

بعد از اين روي من و آينه وصف جمال
كه در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اين‌ها به زكاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده اين دولت داد
كه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

اين همه شهد و شكر كز سخنم مي‌ريزد
اجر صبريست كز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود
كه ز بند غم ايام نجاتم دادند

Tuesday, October 10, 2006

واقع بینی


واقعیت یعنی توافق و تفاهم همه در واقع بودن امری . وقتی ما به نتیجه یی برسیم ، این نتیجه یعنی واقعیت . مثلن اگر باغی خشک شود و همه به این نتیجه برسند که به دلیل بی آبی بوده ، اینجا این نتیجه واقعیت این امر است و اگر کسی بگوید ، نه به دلیل پر آبی بوده ، این نتیجه گیری ِ شخصی ، منطقی نیست و نادرست . اگر عده یی که قصد رسیدن به مقصدی را داشته اند و در راه ِ رسیدن به این مقصد ،خطاهایی انجام داده اند و از مسیر منحرف و حالا متوجه شده که همه اشتباهاتی داشته اند ، ولی فقط به دنبال یک مقصر باشند و نپذیرند که همه در این مسیر و در این خطاها ، همراه بوده اند ، هیچوقت به مقصد نزدیک نمی شوند وتا ابد به دنبال مقصر می گردند و واقعیت ِ این امر – از مقصد دور شدن – نادیده می ماند . در جوامع گوناگون ، بنا به پیشینه ی فرهنگی ، تفاوت هایی میان انسان ها دیده می شود ، اما واقعیت هایی هم هستند که به توافق همه ی انسان ها رسیده اند . برای نمونه : هیچ کس نمی خواهد که اموالش دزدیده شود ، پس انسان ها دزدی را ناپسند می دانند . یا هیچ کس مایل نیست که زحمت بکشد و بی دستمزد بماند ویا هیچ کس سنگسار شدن را آرزو نمی کند . اما اگر در جامعه یی ، همه به واقعیت و توافقی مقطعی و نادرست قانع شوند - مثل دروغ گفتن برای موفقیت بیشتر - و آن را واقعیت و حقیقتی تغییر ناپذیر بدانند وعمومی و کلی . و به یکی بگویند : «اینجا همه این جوری رفتار می کنند و دروغ گو اند و همیشه این جور بوده . و اگر تو این جور نباشی احمقی و واقع بین و منطقی نیستی . » و آن شخص نخواهد دروغ بگوید ، هر چند او از واقعیت ِ آن جامعه دور شده ، آیا کاری نادرست انجام می دهد و چون واقع بین نیست و این واقعیت را نمی پذیرد، اشتباه می کند ؟



Wednesday, October 04, 2006

خواجه حافظ


شاهد آن نيست كه مويي و مياني دارد
بنده طلعت آن باش كه آني دارد

شيوه حور و پري گر چه لطيف است ولي
خوبي آن است و لطافت كه فلاني دارد

چشمه چشم مرا اي گل خندان درياب
كه به اميد تو خوش آب رواني دارد

گوي خوبي كه برد از تو كه خورشيد آن جا
نه سواريست كه در دست عناني دارد

دل نشان شد سخنم تا تو قبولش كردي
آري آري سخن عشق نشاني دارد

خم ابروي تو در صنعت تيراندازي
برده از دست هر آن كس كه كماني دارد

در ره عشق نشد كس به يقين محرم راز
هر كسي بر حسب فكر گماني دارد

با خرابات نشينان ز كرامات ملاف
هر سخن وقتي و هر نكته مكاني دارد

مرغ زيرك نزند در چمنش پرده سراي
هر بهاري كه به دنباله خزاني دارد

مدعي گو لغز و نكته به حافظ مفروش
كلك ما نيز زباني و بياني دارد